قدم به قدم با علی(ع)
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
قدم به قدم با علی(ع)
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلیگریزی بر نهج البلاغه::.قدم به قدم با علی(ع)

تعداد بازدید : 1235
نویسنده پیام
faateme313 آفلاین
کاربر فعال::.

ارسال‌ها : 174
عضويت : 13 /4 /1391
تشکر ها: 143
تشکر شده : 77
قدم به قدم با علی(ع)

با سلام خدمت دوستان.

 این طرح طرحیست برای خود سازی!

 با مولایمان پیش میرویم..

 شرح نکات از علامه محمد تقی جعفری.

 

 خطبه 42نهج البلاغه:

 

 

  ايها الناس،ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان:اتباع الهوى و طول الامل

 فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الآخرة

 (اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه درباره شما دارم،براى دو چيز است:پيروى از هوى و

 درازى آرزو.اما پيروى از هوى آدمى را از برخوردارى‏ از حق جلوگيرى مى‏كند و درازى آرزو،

 آخرت را به فراموشى مى‏سپارد) .

  پيروى از هوى مزاحم حق يابى و درازى آرزوها موجب فراموش شدن آخرت

 

  هوى عبارتست از امواجى كه از جوشش غرائز حيوانى سر مى‏ كشد وفضاى درون را تيره و

 تاريك مى‏ سازد و عوامل و وسايل درك و دريافت‏ حقيقت ‏را فلج مى‏ كند.اين هوى با اينكه داراى

 جوهر و مبناى اصيلى جز خواستن بى‏ محاسبه چيز ديگرى نيست،مى‏تواند همه اصالت‏ها و

 حقايق ريشه‏ دار رااز جلو چشم انسان و عقل و وجدان او دور كند.اين همان‏«ميخواهم‏»است كه

 بهيچ علت و دليلى جز خود تكيه نميكند.و اين يك سخن بى ‏اساس ‏است كه در موقع سؤال از

 كسيكه مطابق هوى عملى كرده است،بعنوان‏جواب بگويد:كه‏«دلم خواست‏»كدام دل؟

 

  تو همى‏ گوئى مرا دل نيز هست

 دل فراز عرش باشد نى به پست

 

  دل و هوى؟!دل جايگاه دريافت عالى‏ترين حقايق است،دل همان‏جنبه ملكوتى انسان است كه

 خدا را بوسيله آن در مى‏يابد.دل جايگاه تصفيه‏همه مفاهيم و موضوعاتى است كه حواس

 طبيعى آنها را به عقل نظرى تحويل‏مى‏دهد و عقل نظرى بدون اينكه بتواند آنها را از جنبه

 ارزشها و عظمت‏هادرك كند،به دل تحويل مى ‏دهد.«دلم خواست كردم‏»از آن جملات

 ويرانگرموجوديت آدمى است كه با صورت حق بجانبش،آتش به ريشه همه اصول‏و قوانين

 مبتنى بر حق و حقيقت مى‏زند.

هوى همان امواج بى‏محاسبه‏ايست كه‏از جوشش غرايز

 انسانى سر بر مى‏كشند و بدون اعتناء به‏«بايد»ها و«شايد»هاو«نبايد»ها و«نشايد»ها همه

 اصالت‏ها را ببازى گرفته و سرمايه‏ هاى حيات‏ گرانبهاى آدمى را مستهلك مى‏ سازند.

 گاهى‏«هوى محورى‏»بقدرى شدت‏ پيدا مى‏كند كه تا سرحد معبوديت پيش مى‏رود.اين خطر

 تباه كننده را خداوندسبحان در قرآن مجيد گوشزد فرموده است:

 

  افرايت من اتخذ الهه هواه (1) آيا كسيكه هواى خود را براى خويشتن‏ معبود اتخاذ كرده است؟!)

 

 

  در چنين موقعيت‏ها است كه موجوديت آدمى كاملا مسخ مى‏شود و ازانسانيت جز اعضاى

 مادى شبيه بانسان،چيزى در او نميماند.مهار  براى وصول به حق و حقيقت،

 درست‏شبيه مهار كردن كوه آتشفشان‏است كه مى‏تواند مقدمه‏اى براى استخراج مواد معدنى

 با ارزش آن كوه بوده‏باشد.درون آدمى داراى نيروها و استعدادهاى بسيار گرانبهائى است

 مانندمعادن با ارزش در شكم كوه آتش فشان،هنگاميكه هوى‏ها به تموج در مى‏آيند،نه تنها

 آن نيروها و استعدادها خفه مى‏شوند،بلكه انسان در آن موقع بصورت ‏آتشفشانى در مى‏ آيد كه

 تبديل به موجود خطرناك نيز مى‏ گردد.

 

 بطور قطع بايد گفت:دردهاى بيدرمان بشرى كه سرتاسر تاريخ ما رافرا گرفته است،ميكربى

 جز هواهاى نفسانى ما ندارد.هر كجا ستمى و تجاوزى‏ديديد،فورا بسراغ كشف ريشه اصلى آن

 بپردازيد،خواهيد ديد كه ريشه‏اصلى آن ستم و تجاوز هواى نفسانى يك يا چند نفر بوده است.

 

 دليل اينكه‏در اين مسئله ادعاى قطع و يقين كرديم اينست كه هر چه مقابل هوى است،

 اصيل‏و حقيقت است و جاى ترديد نيست كه از واقعيات اصيل و حقيقت هرگز ظلم‏و تجاوزى

 بوجود نمى‏آيد.خطاها و اشتباه كاريها ممكن است مردم يا خودانسان را براى مدتى حتى

 براى هميشه از برخوردارى از حقايق و اصالتهامحروم نمايد،ولى اين محروميت ظلم و تجاوز

 نيست،دليل روشن اين مسئله‏اينست كه بشر در طول تاريخ گذشته‏اش بجهت غوطه‏ور شدن

 در مجهولهائى‏كه به ضرر او تمام شده است،احساس ظلم و تجاوز نمى‏كند،بلكه

 تاسف‏ مى‏خورد از اينكه چرا آن مجهولات را دير كشف كرده است.بعنوان مثال:هزاران شايد

 ميليونها نفر در قرون و اعصار گذشته از بيمارى سل رنج‏برده ورخت از اين دنيا بر بسته‏اند،اما

 بدانجهت كه جهل به معالجه سل يك پديده‏اختيارى و از روى هوى نبوده است،هيچ عاقلى

 نميتواند گذشتگان را توبيخ‏كند باينكه چرا بيماران مسلول شما رنج كشيدند و از دنيا رفتند

 و شما ظالم‏و تجاوز كاريد!!

ولى اگر يك يا چند انسان در امروز دواى بيمارى سل رابج هت‏سود

 پرستى كه آشكارترين مصداق هوى پرستى است،براى بالا بردن‏قيمت آن احتكار كنند،بدون

 ترديد اينان ستمكار و متعدى و مبارزه كننده با حق‏و محارب با خدا هستند.

 

 برويم بسراغ آرزوهاى دور و دراز كه موجب فراموش شدن ابديت‏ مى‏ گردد.نخست اين نكته را

   در نظر مى ‏گيريم كه فرق ميان آرزو و اميددر اينست كه اميد عبارتست از خواستن مطلوبى

   كه در آينده قابل تحقق است وچون قابل تحقق است

بالضرورة مبتنى بر واقعيات و يا بر آنچهكه قابل تبديل به واقعيات است،مي باشد،لذا اميد آن پديده روانى است كه هر چه بر

   واقعيات‏و حقايق بيشتر تكيه داشته باشد،مفيدتر و محركتر خواهد بود،بر خلاف آرزوكه با

   امثال اين جملات‏«ايكاش چنين باشد»،«ايكاش چنين پيشامد كند»ابراز مى‏گردد.

 لذا آرزو:

 نوعى خواستن است كه خواسته شده فعلا تحققى‏ ندارد،و از عوامل و عللى كه ممكن است آن

 خواسته شده را در آينده تحقق‏ ببخشد اثرى و نشانى وجود ندارد.بهمين جهت است كه انسان

 در حال آرزوهاى‏ دور و دراز مجبور است انرژى‏هاى مغزى خود را در ساختن تصنعى علل

 وعوامل و جابجا كردن حقايق و حذف و انتخاب نامعقول واقعيات مستهلك نمايد.در

 صورتيكه اين نيروها و انرژيهاى مستهلك شده ممكن است آرمانهاى بسيارمفيدتر و

 ضرورى‏تر از آن خواسته‏هاى آرزوئى را تحقق ببخشد.

     نتيجه تباه كننده‏ ديگرى را كه آرزوهاى

 دور و دراز در بردارد همانست كه موجب ناپديد شدن‏آخرت و سراى ابديت و لقاء الله از افق

 روح آدمى مى‏باشد.اين همان خطربزرگست كه سر راه حيات هدفدار انسانها را مى‏گيرد و از

 حركت در مسير تكاملى‏«حيات معقول‏»باز مى‏ دارد.

آرزوها يك امواج زودگذر و ناپايدار

 مغزى‏ نيستند كه لحظاتى سر بر كشند و سپس فرو بنشينند،بلكه آرزوها همواره

 سطوح‏ روانى امروز را كه روياروى حقايق و واقعيات و متاثر از آنها است مى‏تراشد وميخراشد و

 قشرى از مفاهيم حقيقت‏نما و مطلوب نما در آينده را بر آن سطوح‏مى‏چسباند و جلو

 فعاليت‏هاى طبيعى روح را مى‏گيرد.اينان در فرداهاى بدون‏ديروز و امروز زندگى مى‏كنند:

 

  عمر من شد برخى فرداى من (2)

 واى ازين فرداى ناپيداى من

 (ناظرزاده كرمانى)

 

  و بهمين علت است كه درك و اشتياق بابديت از افق روح محو مى‏شود وبجاى آن،

 «فرداهاى‏»موهوم جانشين ميگردد.آيه‏اى در قرآن سرگرم شدن‏بر آرزو را باين نحو مورد

 توبيخ قرار مى‏دهد:

 

  ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين.فذرهم ياكلوا و يتمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون (3)

 چه بسا كسانيكه كفر ورزيده‏اند.دوست مى‏دارندكه كاش مسلمان بودند،آنها را بحال خود

 واگذار،بخورند و از متاع‏دنيا برخوردار شوند و آرزو آنانرا بخود مشغول بدارد،بزودى خواهند

 فهميد) .

 

  الا و ان الدنيا قد ولت‏حذاء فلم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء

 اصطبها صابها

 (هشيار باشيد،دنيا بشتاب مى‏گذرد و نمانده است از دنيا مگر ته‏مانده‏اى‏در كاسه مانند آن ته

   مانده‏اى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد) .

 

  زمان بسيار سريع مى‏گذرد،ولى نگاه ما باين حركت‏ سريع از فاصله بسيار زياد اس

   

   ت‏كه حركت‏ سريع را كند نمايش مى‏ دهد.

 

  هر اندازه كه فاصله ما بين ناظر و جسم متحرك زيادتر باشد،حركت آن‏جسم كندتر مى‏نمايد.

 حقيقت اينست كه با اينكه سازنده كشش زمان در كارگاه‏مغز ما است و ما مى‏توانيم عبور

 طناب ممتد زمان را در درون خود احساس‏كنيم،و چگونگى شتاب و كندى آنرا بطور

 مستقيم دريافت نمائيم،با اينحال‏به ندرت اتفاق ميفتد كه ما چنين توجه عميقى به درون

 داشته و واقعيت گذشت‏زمان را بخوبى دريابيم.

آرى،فقط در آنهنگام كه پس از سپرى شدن

 ساليان‏ عمر به عقب بر مى‏گرديم،تا حدودى سرعت گذشت زمان را درك مى‏كنيم.فراموش

 نميكنم كه روزى در بالين يك بيمار نشسته بودم كه در حدود نود سال‏از عمرش گذشته بود

 و دو روز بعد از دنيا رفت،او هنوز هوش و دركش رااز دست نداده بود،از وى پرسيدم ساليان

 گذشته عمر خود را چگونه درك‏ميكنيد؟او پلك‏هاى چشمش را رويهم گذاشت و فورا باز كرد

 و گفت:

 

  «چنين چيزى‏»و با«چنين سرعتى‏».

 

  اشتغال مغز معمولا به پديده‏هاى درونى و برونى در حال سكون بيشتر وطبيعى‏تر از اشتغال

 به حركت‏ها است،حتى اگر فرض كنيم مانند كارگرى‏باشيم كه صبح تا شام با حركتهاى

 طولى يا دورى ماشين‏آلات يك كارگاه درتماس باشد و همواره ديدگاه او اجسام در حال

 تحرك بوده باشد،و مانندكسى باشيم كه دائما در كنار جوئى نشسته است كه آب جارى از آن

 مى‏گذرد،با اين فرض نيز يك مفهوم ثابت از آن حركت‏ها كه دائما روياروى ما است‏در ذهن ما

 منعكس مى‏شود و خود حركت در درون ما قابل لمس تحققى‏نميباشد.نميخواهيم بگوئيم:ما

 نميتوانيم حركت را درك كنيم،بلكه‏ميگوئيم:مفهوم انتزاعى از حركت غير از خود حركت

 است،و آنچه را كه مادر مغز خود در مييابيم،مفهوم انتزاعى حركت مى‏باشد (4) .

 

 بنابراين،درك

 ما هم‏درباره گذشت زمان بر زندگى ما،غالبا درك يك مفهوم انتزاعى است نه واقعيت‏آن.اگر

 بتوانيم با يك درون بينى دقيق گذشت زمان را نظاره كنيم،خواهيم ‏ديد:

ارتباط ما بامحسوسات پهناور و بسيار متنوع است كه آنها را بطورناخودآگاه

يكى پس از ديگرى قرار داده

 گمان مى‏ كنيم كشش زمان همين حوادث‏و رويدادها و محسوسات است كه ما بطور تصنعى

 يكى پس از ديگرى بر نهاده‏ايم‏چند آيه در قرآن مجيد مى‏فرمايد:مردم در روز قيامت‏خواهند

 فهميد كه‏كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار (5) گويا آنان در دنيا توقف ننموده‏اند،مگرساعتى از

 روز را،) نكته اينكه مى‏فرمايد:ساعتى از روز را كاملا روشن است،زيرا مغز ما در حال خواب

 كشش زمان را بطور طبيعى درك نميكند.و اگر اين قدرت‏مغزى را داشته باشيم كه:در اين

 زندگانى از حوادث و رويدادها و محسوسات‏قطع نظر نموده و بطور خالص گذشت لحظات

 زمان را بطور خالص مورد تماشاقرار بدهيم،از سرعت گذشت آن به وحشت‏خواهيم افتاد.

 

 مخصوصا اگر نتيجه‏ گذشت زمان را هم در نظر بگيريم كه عبارتست از بريدن تدريجى درخت

 عمر ما،تاسف شديد هم بآن وحشت اضافه خواهد گشت:

 

  در قطع نخل سركش باغ حيات ما

 چون اره دوسر نفس اندر كشاكش است

 

  فقط يك توجه است كه مى‏تواند وحشت و تاسف گذشت و سپرى شدن عمرما را از بين ببرد

 و اميد و خوشحالى و آرامش را جانشين آنها بسازد و آن توجه‏ باين ست كه بدانيم با هر نفسى

 كه مى‏زنيم از زندان دنيا دورتر و به ملاقات‏پروردگارمان نزديكتر مى ‏شويم:

 

  اين نفس جانهاى ما را همچنان

 اندك اندك دزدد از حبس جهان

 تا اليه يصعدا طياب الكلم

 صاعدا منا الى حيث علم (6)

 ترتقى انفاسنا بالارتقاء

 متحفا منا الى دار البقاء (7)

 پارسى گوئيم،يعنى اين كشش

 زانطرف آيد كه دارد او چشش

 

  اين توجه معلول درك صحيح واقعيات است كه با عمل مطابق آن واقعيات‏همراه باشد.عمل

 مطابق واقعيات از قطعه قطعه شدن موجوديت آدمى با گذشت‏زمان و سپرده شدن هر

 قطعه آن به برهه‏اى از زمان جلوگيرى مى‏ نمايد:

 

  هست هشيارى زياد ما مضى

 ماضى و مستقلبت پرده خدا

 آتش اندر زن بهر دو تا به كى

 پر گره باشى از اين هر دو چونى

 لا مكانى كه در او نور خدا است

 ماضى و مستقبل و حالش كجا است

 

  زيرا-مقصود از جمله:

 

  فلم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء اصطبها صابها (و نمانده است ازدنيا مگر ته مانده‏اى در

 كاسه‏اى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد) .

 

  اينست كه هر لحظه‏اى از زمان كه در آن قرار گرفته‏ ايم،بدانجهت كه ‏لحظات بعدى در اختيار

 ما نيست و ممكن است زندگى ما پيش از فرا رسيدن‏ آن لحظات به پايان برسد،يا در امكانات

 و استعدادهاى فعلى ما نقص وكاهشى پيدا شود و علل موفقيت‏هاى ما از بين بروند لذا همان

 لحظه‏اى كه درآن قرار داريم،با نظر به امكانات و استعدادهاى موجود مانند اينست كه‏ ته

 مانده‏اى از امكانات و استعدادهاى گذشته در اختيار ما است و يا اصول‏و مبادى هستى

 مربوط به هستى آفرين،مقدار كمى آن امكانات را به گنجايش‏ اين لحظه در اختيار ما قرار

 داده است.اين همان مضمون بيتى است كه‏مى‏گويد:

 

  ما فات قضى و ما سياتيك فاين

 قم فاغتنم الفرصة بين العدمين

   

  (آنچه كه گذشته،سپرى شده است و آنچه كه مى‏ آيد آمدنش قطعى نيست‏و معلوم نيست كه

 چگونه خواهد آمد،پس برخيز و ميان دو عدم را غنيمت ‏بشمار)

 

  الا و ان الاخرة قد اقبلت

 (بدانيد كه آخرت روى آورده است) .

 

  معاد و آخرت در پيش است... شرح این خطبه ادامه دارد..

 


امضای کاربر :
سه شنبه 07 شهریور 1391 - 18:40
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 1 کاربر از faateme313 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moude49 &
faateme313 آفلاین
کاربر فعال::.

ارسال‌ها : 174
عضويت : 13 /4 /1391
تشکرها : 143
تشکر شده : 77
پاسخ : 1 RE قدم به قدم با علی(ع)-1-پيروى از هوى مزاحم حق يابى و درازى آرزوها موجب فراموش شدن آخرت :

معاد و آخرت در پيش است

همه كتابهاى آسمانى كه پيش از قرآن براى بشر نازل شده است،بانظر به ماهيت دين الهى كه اين كتابها آورده‏اند و با نظر به اطلاعاتى ‏كه قرآن درباره محتويات آن كتابها بما مى‏دهد،

موضوع آخرت بعنوان يك‏اصل اساسى در آن كتب آسمانى گوشزد شده است.در قرآن

مجيد موضوع ‏معاد و آخرت با اهميت فوق العاده‏اى مطرح شده است و جاى كمترين

ترديد نمانده است در اينكه روزى بسيار با عظمت و تعيين كننده سرنوشت ابدى

براى مادر پيش است كه با كلمات مختلف در قرآن مورد تذكر قرار گرفته

است.مادر اين مبحث فقط شماره آيات مربوط به موضوع معاد و آخرت كه با

كلمات‏و جملات گوناگون آمده است،اشاره ميكنيم:

1-روز آخر در حدود 20 آيه‏2-آخرت در حدود 112 آيه‏3-قيامت 70 آيه‏4-الساعه

در حدود 47 آيه‏5-حشر با مشتقاتش 35 آيه‏6-بعث‏با مشتقاتش 31 آيه‏7-لقاء

يوم و حساب 12 آيه‏8-لقاء الله با مشتقاتش 21 آيه‏9-رجوع بسوى خدا با

مشتقاتش 44 آيه‏10-بروز مانند و برزوا لله الواحد القهار (8) ]و به

روياروئى باواحد قهار سر بر آورده‏اند) 4 آيه‏11-يوم با اضافه به خواص و

اوصاف قيامت مانند يوم الدين،يوم ينفخ فى الصور،يوم مشهود،يوم التلاق،يوم

تجدكل نفس... در حدود 50 آيه‏12-جملاتى كه پديده‏ها و آثار روز قيامت را

بيان مى‏كند،مانند:اذا زلزلت الارض زلزالها (9).ان زلزلة الساعة‏شيئى عظيم[

(10) .يوم تبدل الارض غير الارض (11) ...در حدود 50 آيه‏جمع در حدود 496

آيه

كلمات مربوط به ابديت پس از سپرى شدن قيامت

13-كلمه جنت

در صورت مفرد و جمع و عدن و فردوس و ديگركلماتى كه امتيازات ابديت را در

بر دارد.در حدود 150 آيه‏14-كلمه جهنم و عذاب در حدود 90 آيه‏15-كلمه جحيم

26 آيه‏جمع در حدود 266 آيه

آيات مربوط به لقاء الله (ديدار خداوندى كه 21 آيه است،شامل مراحل‏قيامت و

ابديت است. اين نكته را در نظر بگيريم كه در برابر 116 آيه مربوطبه

دوزخ،صد و پنجاه آيه مربوط به بهشت و در 511 آيه رحمت و داد ورافت و مغفرت و

توبه و كرامت الهى را در قرآن گوشزد فرموده است.باضافه‏اينكه در آيات

مربوط به رحمت‏خداوندى،فراگيرى رحمت او بهمه موجودات‏تذكر داده شده

است.شماره تفصيلى اين آيات در تفسير خطبه چهل و پنجم‏خواهد آمد.

با

وجود آيات صريح قرآنى كه شماره آنها به 762 آيه ميرسد،در اينكه‏معاد و يك

روز بسيار با عظمت‏براى بشر در پيش است،از ديدگاه اسلام‏كمترين ترديدى وجود

ندارد.در اين آيات باضافه خبر دادن از قطعيت چنين‏روزى،استدلالهايى روشن

نيز براى اثبات آن ارائه ميدهد.

ضرورت معاد و آخرت از ديدگاه فلسفى

چند دليل روشن را براى اثبات ضرورت چنين روزى ميتوان در نظر گرفت:

دليل يكم-احساس

تعهد و تكليف برين در اين زندگانى.ما ميدانيم‏كه تعهدها و تكاليفى را كه

مردم در اين زندگانى آنها را احساس نموده وانجام ميدهند،اگر چه اغلب بر

مبناى جلب سود و دفع ضرر بمعناى عام سودو ضرر و گاهى هم به تحريك عادت و

ديگر انگيزه‏هاى معمولى صورت ميگيرد،ولى با كمال روشنائى و بطور فراوان

مى‏بينيم كه هر اندازه كه رشد روحى‏يك انسان بالاتر ميرود و از دائره تنگ

خود طبيعى گام فراتر مى‏نهد،دو نوع‏اشتياق عالى درباره احساس و انجام تكليف

در وى بوجود مى‏آيند:

نوع

يكم-اشتياق به اينكه تكاليفى را كه انجام ميدهد و تعهدهائى را كه‏ايفاء

مينمايد،از مجراى سوداگرى بالاترى رفته،و از انگيزه جبر ماشينى‏سود و زيان

نجات پيدا كند و تكليف را بدانجهت كه تكليف است انجام بدهدو تعهد را

بدانجهت كه شخصيت قابل احترام معقول خود را در گرو گذاشته‏است،ايفاء

نمايد.اينگونه احساس و انجام تكليف كه ما فوق انگيزه‏هاى‏مادى در يك انسان

بوجود ميآيد،بدون فرض ابديت‏ شخصيت قابل تفسيرنيست، زيرا اگر شخصيت را يك

پديده مادى و غوطه‏ور در ماديات بدانيم‏كه همه موجوديت و فعاليتهايش از

ماده و ماديات شروع و در نتايج مادى‏خلاصه شود،ارزش استقلالى احساس تكليف و

تعهد عالى كه ما فوق پاداش‏و كيفر است،بكلى نامفهوم و پوچ خواهد بود.

و

پوچ و نامفهوم شمردن اين‏عالى‏ترين پديده انسانى مساوى نابود بودن

انسانيت‏بوده و موجب سقوط آن‏به پست‏ترين مراحل حيوانيت مى‏باشد.و بهمين

جهت است كه عده‏اى ازفلاسفه و حكماى مشرق زمين و مغرب زمين،پديده اخلاق را

كه اصول و مبانى‏آن در ميان همه جوامع انسانى مشترك است،از تنظيم زندگى

طبيعى محض‏در كره خاكى بالاتر دانسته و معتقد شده ‏اند كه اگر اخلاق مستند

به عامل الهى‏و ابديت‏شخصيت نباشد،بهيچ مبناى منطقى متكى نخواهد بود.

نوع

دوم-احساس بسيار عميق اينكه انسان در اين زندگانى،ماوراى‏اشتغال به شئون و

پديده‏هاى زندگى و ماوراى عمل به قانون و اصلى كه‏زندگى او را در قلمرو

طبيعى و اجتماعى امكان‏پذير مى‏سازد،يك تكليف‏برين دارد كه اگر درون آدمى

صاف و پاك از آلودگى‏ها و كثافت‏ها باشد،ميتواند اين تكليف برين را كه

تفسير و توجيه كننده موجوديت او در جهان هستى است احساس و شهود نمايد.براى

كسى كه نميتواند يا نمى‏خواهد از امواج‏حيات طبيعى محض خود را نجات دهد و

به اعماق شخصيت‏خود بنگرد،اين احساس براى وى نامفهوم است.اين احساس يا بطور

مستقل ابديت‏شخصيت‏را اثبات مى‏كند،يا بضميمه نوع يكم كه مطرح نموديم.

دليل دوم-يك

توجه عميق و همه جانبه در سرگذشت‏بشرى و فعاليتهاو نمودهاى متنوع زندگى او

كه بدون قبول يكروز نهائى كه همه فعاليتها ونمودهاى متنوع زندگى انسانها

را تحت محاسبه دقيق قرار بدهد قابل تفسيرو توضيح نمى‏باشند.بعنوان مثال ظلم

و ستم‏هائى كه در اين دنيا بوسيله‏قدرتمندان تبهكار،انسانهاى ناتوان را از

پاى در مى‏آورد،و آن ستمكاران‏به مجازات كامل خود نميرسند اين يك مسئله

فوق العاده با اهميتى است كه‏خود محورى و عشق به حيات طبيعى محض از درك آن

عاجز و ناتوان است.ولى انسانهاى رشد يافته‏اى كه اين مناظر هولناك و

رقت‏بار را با بيطرفى كامل‏و با نظر به حكومت مطلقه قانون‏«عليت‏»در جهان

هستى يا حكومت مطلقه‏قانون عمل و عكس العمل در تمام شئون كارگاه منظم

خلقت،تماشا نموده‏و آنرا دقيقا مورد بررسى قرار ميدهند،ضرورت روز محاسبه

نهائى و تحقق‏عكس العمل آن ظلم و ستم‏ها را بديهى‏تر از آن مى‏بينند كه

احتياجى به اثباب‏داشته باشد.

همچنين

عدالت و دادگريهائى را كه انسانهاى كمال يافته انجام‏ميدهند،و هيچ‏گونه

پاداشى منظور نميكنند،مانند پيامبران و اوصياء و اولياء الله‏و ديگر

رادمردان دادگر كه بدون كمترين توقع پاداش تجسمى از جوهر عدالت‏و لطف

ميباشند،با هيچ محاسبه‏اى در زندگى طبيعى محض قابل تفسير وخاتمه يافتن

نيست.

بعنوان مثال شئون زندگى امير المؤمنين عليه السلام

و عدالت‏ شگفت‏انگيز او را كه در نظر ميگيريم،با هيچ محاسبه طبيعى قابل

توجيه‏نمى‏باشد.و چنانكه اين جهان هستى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم ظرفيت

وتوانائى بوجود آوردن عكس العمل و نتايج‏ستمكاريها را ندارد،همچنان ظرفيت و

قدرت بوجود آوردن عكس العملها و نتايج عدالت على بن ابيطالب‏و ديگر

دادگران تاريخ را ندارد. بنابراين،بطور حتم بايد يك روز محاسبه‏اى‏وجود

داشته باشد كه اينگونه شئون زندگى بشرى را حساب نموده و عكس العملهاو نتايج

آنها را تحقق ببخشد.

دليل سوم-اشباع

نشدن استعدادهاى عالى بشرى در اين دنيا.آدمى‏در حال كمال اعتدال روانى

بخوبى احساس مى‏كند كه اشتياق شديد داردباينكه به فهم و درك همه جهان هستى

نائل شود،ولى امكان پذير نيست.اشتياق شديد دارد باينكه آرزوها و اميدهاى او

بطور عموم بر آورده شود،ولى مى‏بيند برآورده شدن آرزوها و اميدها بطور

عموم امكان ناپذير است. همچنين اشتياق مؤكد دارد باينكه همه احساسات عالى

او اشباع شود واراده‏هائى كه در درونش موج مى‏زنند به مقصد برسند،همه ابعاد

عقل و شعوراو به فعليت‏برسند.اين اشتياق‏ها خيالات و پندارهاى واهى و

بى‏اساس نيست‏بلكه از اعماق جان او بر مى‏آيند و لحظاتى او را بخود مشغول

ميدارند،سپس‏يا بجهت‏بروز عوامل جبرى زندگى آن امواج در درون او فرو

مى‏نشينندو يا بجهت توجه به امكان ناپذير بودن آن خواسته‏هاى عالى با نوعى

از ياس‏و نوميدى راه خود را پيش مى‏گيرند.ولى بهر حال اشتياق به امورى كه

متذكرشديم،واقعا جدى است.اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه اين

اشتياقهاعملى شوند،يعنى اگر بشر يقين داشت كه اين اشتياقهاى او خيالات و

اوهام‏پوچ و باطل است،در همان دورانهاى ابتدائى زندگى در كره خاكى

بفراموشى‏ مى‏سپرد و در درون او پديده‏هائى بنام آن اشتياق‏ها نمى‏جوشيد.

دليل چهارم-كه براى خداشناسان داراى اهميت اصلى مى‏باشد،بر دودليل عمده تقسيم مى‏گردد:

الف-حكم

عقل قطعى و بديهى كه خداوند حكيم مطلق جهان و انسان‏را بدون حكمت و علت

نيافريده است.مقتضاى فيض الهى او بوجود آمدن خيرات و كمالات است كه در

انسان و جهان قابل تحقق است،اين خيرات و كمالات‏كه بالقوه و مخفى در

استعدادهاى موجوداتست، با حركت و سير در مسير هدايت‏قانونى و دستورات الهى

به فعليت مى‏رسد كه در قلمرو انسانى بجهت اختيارى‏كه باو عنايت‏شده و با

داشتن دو بعد اعتلا و سقوط: فالهمها فجورها و تقواها (12) (دو بعد انحراف و تقوى را به او الهام نموده است) .

ممكن است استعداد خير و كمال او به فعليت‏برسد و ممكن است‏بعدسقوط وى

فعليت پيدا كند.و بهر تقدير خداوند متعال مسير و قدرت دو نوع‏حركت را در

انسان و جهان آماده كرده است.و چون نتايج نهائى اين حركت‏ بزرگ و پر معنا

در اين دنيا قابل تحقق نيست،پس حتما دنياى ديگرى ضرورت‏دارد كه نتايج نهائى

آن دو نوع حركت فعليت پيدا كند.

ب-نزول

آيات فراوانى در قرآن مجيد است كه بيانات مختلف روزمعاد در دنباله آن

ابديت را گوشزد مى‏كند،و چنانكه در مبحث گذشته ديديم‏شماره اين آيات متجاوز

از 762 آيه است. امير المؤمنين عليه السلام در جملات‏مورد تفسير

مى‏فرمايد:چنين روز بزرگى كه روز آخر، آخرت،معاد ناميده‏مى‏شود،پيش روى ما

است و ما هر لحظه بآن نزديك مى‏شويم.

و لكل منهما بنون،فكونوا من ابناء الآخرة و لا تكونوا من ابناء الدنيا،

فان كل ولد سيلحق بابيه يوم القيامة (و براى هر يك از دنيا و آخرت

فرزندانيست (علاقمندانيست) شما ازفرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا

مباشيد،زيرا هر فرزندى در روزقيامت‏به پدرش ملحق مى‏شود) .

فرزندان دنياى گذران و فرزندان آخرت جاودان...شرح این خطبه ادامه دارد..


امضای کاربر :
پنجشنبه 09 شهریور 1391 - 18:08
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
faateme313 آفلاین
کاربر فعال::.

ارسال‌ها : 174
عضويت : 13 /4 /1391
تشکرها : 143
تشکر شده : 77
پاسخ : 2 RE قدم به قدم با علی(ع)-1-پيروى از هوى مزاحم حق يابى و درازى آرزوها موجب فراموش شدن آخرت :

فرزندان دنياى گذران و فرزندان آخرت جاودان

آنانكه در اين زندگانى بدون توجه به حقيقت اصلى دنيا كه مانند پلى‏ براى عبور به آخرت

جاودان است،به مزاياى نسبى و مخلوط به ناگواري هاى‏ دنيا دل باخته و خود را فريب داده‏اند،

همانند آن كودكان گستاخند كه بگمان‏ابديت دامن پدر و مادر،به آن دامن چسبيده،بر قيافه

آن دو وسيله وجودچنان خود را باخته‏اند كه خود را جزئى غير قابل تفكيك و استقلال از

آن‏پدر و مادر مى ‏دانند.گويى:هرگز بوئى از رشد و استقلال به مشام آنان نرسيده ‏است و آنان

براى ابد جزئى پيرو از وسيله وجود خود مى‏باشند.

آنان بااينكه مى‏بينند با گذشت‏ساليان

عمر استعدادهاى عالى‏ترى در وجودشان براى‏به فعليت رسيدن مى‏جوشند،با اينحال آنها را

سركوب و خفه مى‏كنند و يا آن‏استعدادها را به صورت نيروهائى براى محكم‏تر چسبيدن

بدست و پا و دامن‏ پدر و مادر به كار مى‏گيرند،ذكر و فكرشان حيات طبيعى محض و لذايذ

وآلام آن است.

آنان در عشق به دنيا مبدل به نمودهاى خود دنيا شده ‏اند ،پول پرستان پول

شده ‏اند و مقام پرستان مبدل به مقام شده‏اند و شهرت پرستان‏ تجسمى از شهرت گشته‏ اند:

اى برادر تو همان انديشه‏اى

ما بقى خود استخوان و ريشه‏اى

گر بود انديشه‏ات گل گلشنى

ور بود خارى تو هيمه گلخنى

مولوى

اين فرزندان دنيا گاهى از شدت عشق و علاقه به دنيا فراموش مى‏كنندكه خود مبدل به دنيا

شده‏اند،با اينحال دم از آگاهى و اطلاع درباره دنيا وحقيقت آن مى‏زنند و نمى‏دانند كه هر چه

بيشتر در دنيا غوطه‏ور شوند،بر نادانى‏آنان درباره دنيا افزوده مى‏شود:

چون شما سوى جمادى مى‏رويد

آگه از جان جمادى كى شويد

آنگاه با تمام آسودگى خاطر به اظهار نظر درباره دنيا و مديريت و ايجاد نظم در آن

مى‏ پردازند!!در صورتيكه كمترين درك و فهمى در شئون زندگى‏ دنيوى ندارند.خداوند

سبحان مى‏فرمايد:

يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا (13) آنان پديده‏اى از دنيا را مى‏دانند) .

كه عبارتست از خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عيش و عشرت‏ و توليد چند عدد

مثل بى‏هدف مانند خويش!

آيا اينست دنيا؟!آيا اينست‏راز بزرگ هستى آدمى در اين جهان

بزرگ؟!آيا اينست ارزش استعدادهاى‏سازنده انسانى؟!آيا اينست پاسخگوى‏«از كجا آمده‏ام،

براى چه آمده‏ام،بكجا مى‏روم؟»و آنانكه در اين دنيا فرزندان آخرت هستند،هنگاميكه ازشير

مادرشان كه اين دنيا است،بريده شدند

و از دامان پدرشان كه مزاياى‏ فعاله طبيعت است،آزاد

گشتند،خود شروع به راه رفتن مى‏كنند،از آزادى‏و استقلال و بالاتر از همه صفات انسانى كه

اختيار است،برخوردار مى‏شوند،دنيا را بهتر از دنيا پرستان مى‏شناسند،زيرا آخرت را درك

كرده‏اند و مى‏دانيم‏كه نسبت درك آخرت به درك دنيا،نسبت درك علت‏به معلول و

درك‏نتيجه به مقدمه است،چنانكه بدون درك علت و نتيجه،شناخت معلول ومقدمه هرگز به

كمال نميرسد،همچنين درك دنيا بدون شناخت آخرت قطعاناقص و محدود و ناچيز خواهد

بود.

اين دنيا يك طرف معادله‏اى است كه بدون شناخت آخرت كه طرف ديگرمعادله است،امكان

پذير نمى ‏باشد.

و اين يك امر طبيعى بوده است كه آن متفكران و دانش پژوهان كه به‏شناخت آخرت اهميتى

قائل نشده ‏اند،همواره به جهل و نادانى خود درباره‏اصول زير بنائى و مبادى كلى و حتى

شئون و پديده‏هاى روبنائى اين دنيا اعتراف نموده اند و آنانكه از روى كبر و نخوت از اعتراف به

نادانى و غوطه‏ ور شدن‏ در مجهولات سرسام آور امتناع ورزيده ‏اند،بالاخره نتوانسته‏اند

نارسائى و گسيختگى نظريات كلى خود را درباره دنيا و موقعيت‏ حيات خود در آن‏پوشيده

بدارند.

از طرف ديگر همه آنان كه زندگى ابدى را پذيرفته ‏اند،باضافه اينكه شناخت دنيا براى

آنان يك شناخت منطقى صحيح است‏ يعنى‏ هم از ديدگاه علمى و فلسفى با اين دنيا ارتباط

برقرار مى‏كنند و هم از ديدگاه‏آيات وابسته به خدا كه زندگى در آنرا مى‏تواند در مسير«حيات

معقول‏»قرار بدهد،با نظر به معرفت دنيا و زندگى در آن بعنوان قابل حقيقتى تكميل با

زندگى‏ اخروى،بيك معرفت كامل درباره دنيا دست مى‏ يابند كه بر ديگران امكان

پذيرنميباشد،زندگى با چنين معرفتى،همان‏«حيات معقول‏»در دنيا است كه‏دارندگان آن

فرزندان آخرتند.

اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل

(امروز دوران عمل است و حسابى در كار نيست (حساب محسوس ديده‏نمى‏شود) و فردا

موقع حساب است و عملى در كار نيست) .

امروز روز كشت و كار است و فردا روز درو كردن

همه وسائل درك و فهم آدمى با اصرار تمام اثبات مى‏كند كه اين دنياجايگاه فرا گرفتن علم و

انجام اعمال شايسته است،اگر چه نتايج نهائى آن‏علم و عمل را در اين دنيا نمى‏بينيم.و هرگز

ديده نشده است كه اشخاص رشديافته‏اى كه در اين دنيا بدون توقع نتايج محسوس و عينى،

بلكه براى پاسخگوئى‏به شعور و فهم عالى كه تحريك شديد براى محاسبه زندگى در ابديت

مى‏نمايداز طرف خردمندان و دانايان مورد توبيخ قرار بگيرند كه براى چه اينهمه تكاپوو

تلاش بدون توقع نتايج محسوس و عينى براه انداخته‏ ايد بلكه با احتمال عقلانى‏بسيار محرك

و پر معنا كه ممكن است ابديتى در كار باشد،و اينان با نظربزندگى ابدى است كه بچنين

تلاش جدى پرداخته‏اند،آن رشد يافتگان را تحسين و تعظيم خواهند كرد.

بلى كسانيكه از

خرد و شعور عميق برخوردارنيستند،درباره تلاش و تكاپوى جدى رشد يافتگان در تحير و

شگفتى فرو مى ‏روندكه اينان چه مى‏كنند و آن عاملى كه اينان را بچنين تكاپو و تلاش جدى

واداركرده است،چيست؟ولى هيچ كس توانائى ارائه دليل براى اثبات بيهودگى‏آن تكاپوها و

تلاش‏ها را ندارد.بنابراين،اصل امكان ابديتى كه همه شئون‏و پديده‏ها و تكاپو و تلاش بشرى

در آن،مورد محاسبه قرار بگيرد،قابل‏ترديد و انكار نيست و بانظر به دلايل چهارگانه‏اى كه در

مبحث گذشته،بيان‏كرديم،لزوم واقعيت ابديت ثابت مى‏شود.حال مسئله اينست كه عمر

آدمى دراين دنيا بايستى در تحصيل معرفت‏به حقايق بگذرد و آن معرفت را بكار ببنددو بداند

كه فردائى در انتظار او است كه قطعا آن معرفت و عمل مورد محاسبه ‏دقيق قرار خواهد

گرفت.

آيا پس از انقراض اين زندگى دنيوى،باز حركت تكاملى ‏امكان پذير خواهد بود؟

انس و ارتكاز ذهنى در اين زندگانى درباره حركت و تكامل،موجب‏ ميشود كه انسان عالم پس

از زندگى دنيوى را هم حركت و تكاپو تصور نمايدو اين سؤال يكى از آن سؤالات رايج و

متداول است كه بطور فراوان مطرح‏ميگردد كه آيا پس از اين زندگى حركت‏ بطور كلى

متوقف مى‏شود؟

بنظر مى‏ رسدكه ارزش و عظمت‏ حركت‏ شخصيت در مقابل توقف و سكون

ناشى از جوهرو مختصات زندگى طبيعى در جهان طبيعت است كه از پستى‏ها به مراحل

عالى‏انجام مى‏گيرد.نه اينكه حركت‏ بمعناى مزبور چنان مطلوب مطلق باشد كه حتى ‏پس از

منتفى شدن مقتضيات حركت هم به مطلوبيت‏ خود باقى بماند.براى‏ اثبات اين مطلب دو

مسئله را مى‏ توان مطرح نمود:

مسئله يكم-دگرگون شدن طبيعت‏با همه مبادى و اصول بنيادين و قوانينىكه دارد.و يكى از اساسى‏ترين آنها موضوع كشش و امتداد است كه در مسيرحركت ضرورت

دارد.

مسئله دوم-دگرگونى هدف‏ها و وسيله‏هائى كه در اين دنيا در مقوله ‏حركت منظور مى‏شوند.

و آن انس و ارتكاز ذهنى كه در اين دنيا درباره حركت‏و تكامل در انسانها مشاهده مى‏شود،با

ورود به صحنه ابديت كه ما فوق حركت‏ و سكون و نقص و كمال است،منتفى مى گردد.

بلى،آن عده از اشخاصى كه پيش از رسيدن به بلوغ كه حد تكليف است‏ از اين دنيا مى‏روند و

آن اشخاصى كه بجهت نبودن عوامل انجام تكليف يا وجودموانع نتوانسته‏اند عمل به

دستورات الهى نمايند و از بين رفته‏اند،چنانكه‏در روايات متعدد و معتبر آمده است،براى آنان

تكليفى پيش از ورود به ابديت‏متوجه خواهد شد كه مطابق عمل يا تخلف از انجام آن تكليف،

سرنوشتشان‏ تعيين خواهد گشت.

پى‏نوشتها:شرح از علامه جعفری.

1-الجاثية آيه 23.

2-برخى قربانى.

3-الحجر آيه 3.

4-مسائل متعدد و متنوعى درباره درك حركت از نظر ذهنى و روانى و فلسفى وجود داردكه

از دائره بحث فعلى ما بيرون است.

5-يونس آيه 45.

6-تا بسوى خداوندى برود كلمات يا اعمال پاكيزه تا آنجا كه خدا ميداند.

7-نفس‏هاى ما بعنوان تحفه‏اى بسوى ابديت ارتقاء پيدا مى‏كند.

8-ابراهيم آيه 48.

9-الزلزال آيه 1.

10-الحج آيه 1.

11-ابراهيم آيه 48.

12-الشمس آيه 8.

13-الروم آيه 7.

منتظر ادامه طرح خودسازی با مولا علی(ع) باشید..


امضای کاربر :
شنبه 11 شهریور 1391 - 19:47
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
faateme313 آفلاین
کاربر فعال::.

ارسال‌ها : 174
عضويت : 13 /4 /1391
تشکرها : 143
تشکر شده : 77
پاسخ : 3 RE قدم به قدم با علی(ع) :

خطبه 48

الحمد لله كلما وقب ليل و غسق و الحمد لله كلما لاح نجم و خفق(سپاس مرخداى را هر

وقت كه شب وارد شود و تاريكيهاى خود رابگستراند و سپاس مر خداى را هر وقت كه

ستاره‏اى بدرخشد و غروب كند)

حمد و سپاس بندگان براى ابد از آن او است

امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير،شب و پديده‏هائى را كه‏در آن بوقوع

مى‏ پيوندند بعنوان اشاره براى ابديت و دوام حمد به پيشگاه‏ خداوندى متذكر شده است.

احتمال قوى ميرود كه اين خطبه را پس از رسيدن‏شبانگاه ايراد فرموده است.همه ميدانيم

كه منظره آسمان در موقع شب بسيارهيجان‏انگيز و موجب بروز تفكرات و دريافتهاى خالص

ميگردد.

مي توان‏ گفت:عالى‏ ترين و لطيف‏ترين مناجات و نيايش‏هاى اولياء الله و شب

بيداران‏ هنگامى صورت مى‏گيرد كه سكوت اسرار آميز همه جا را فرا گرفته و آدمى،

ناچيزى‏خود را در برابر عظمت هستى مشاهده مينمايد و به هيجان و وجد مى‏آيد.مخصوصا

اين وجد و هيجان با نظاره به سپهر لاجوردين با آن نقطه‏هاى زرينش ‏كه يك پهنه بيحد و مرز

را در جلو ديدگان ناظر ميگستراند،شديد و پر معناترميگردد.اين فقط يك منظره زيباى

معمولى نيست،

مخصوصا با توجه به‏ سادگى تابلوئى كه آسمان در برابر ديدگان آدمى نهاده

است،بلكه احساس ‏زيبائى مخلوط به احساس بيكرانگى و بى‏نهايت است كه در درون آدمى

بجهت‏ اشتغال به شئون حيات طبيعى محض راكد و بيحركت مانده است،شبانگاه‏ با تماشاى

منظره پر معناى آسمان بهيجان در مي آيد و باضافه لذت غير قابل ‏توصيف نوعى احساس

عظمت و حيرت والا بوجود مى‏ آورد.در توصيف‏ منظره شب و رويدادهاى بزرگى كه در آن

صورت گرفته است مطالب زياد وتابلوهائى خيره كننده ترسيم شده است.

يك نكته بسيار با

اهميت كه درتماشاى منظره آسمان در شب‏ها براى آگاهان مطرح است،تسليم بي چون

وچراى فضاى بسيار پهناور با آن همه اجرام و كرات و كائنات ديگر به قوانين‏ است كه با كمال

سكوت و بدون كوچكترين سر و صدا در مجراى قانونى‏ خود حركت مى‏كنند و دم بر نمي آورند،

در صورتيكه در روى كره زمين كه‏ در برابر كائنات فضائى مانند قطره‏اى در برابر درياست

موجوداتى بنام‏ انسان زندگى ميكنند كه بجهت داشتن جرعه‏اى ناچيز از اختيار سر و

صدائى‏ راه انداخته و با خيال طغيانگرى بر قوانين و سدشكنى‏ ها در عالم هستى

مشغول‏ جست و خيز هستند!!ناصر خسرو مى‏گويد:

چيست اين خيمه كه گوئى پر گهر درياستى

با هزاران شمع در پنگانى از ميناستى

باغ اگر بر چرخ بودى لاله بودى مشتريش

چرخ اگر در باغ بودى گلبنش جوزاستى

از گل سورى ندانستى كسى عيوق را

اين اگر رخشنده بودى و آن اگر بوياستى

جرم گردون تيره و روشن در او آيات صبح

گوئى اندر جان نادان خاطر داناستى

ماه نو چون زورق زرين نگشتى هر شبى

گر نه اين گردنده چرخ نيلگون درياستى

ناصر خسرو پس از شمردن بعضى از زيبائى‏هاى منظره شب،به نفى‏ بيهودگى اين عظمت

پرداخته و ميگويد:قطعا كارگاه بسيار با عظمتى درماوراى اين منظره حيرت‏ انگيز مشغول

فعاليت است كه اين منظره از آثار ومحصولات او است:

آسيائى راست اين كابش هم از بيرون اوست

من شنيدستم به تحقيق اين سخن از راستى

آسيابان را ببينى چون ازو بيرون شوى

و ندرينجا هم ببينى چشمت ار بيناستى

اين آسياب بزرگ براى محصولى ميگردد:چيست‏ بنگر ز آسيا مر آسيابان را غله

گر نبايستيش غله آسيا ناراستى

عقل اشارت نفس دانا را همى ايدون كند

كاين همانا ساخته كرده ز بهر ماستى

دهر خود مى‏بگذرد تا حال او مى‏بگذرد

سرگشتن چيستى گرنه پى مبداستى

روزگار و چرخ و انجم سر بسر بازيستى

گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى

آرى اين همه تصورات و دريافتهاى روحانى و ملكوتى شباهنگام بسراغ‏مغزهاى بيدار و رشد

يافته ميآيند و آنان را بيدارتر و هشيارتر ميسازند.

و الحمد لله غير مفقود الانعام و لا مكافا الافضال(و سپاس مر خداى را كه احسانش هرگز

مفقود نميگردد و بخشش واكرامش هرگز براى عوض و پاداش نيست) .

بسیار مهم:احسان و بخشش و كرامت‏ خداوندى در مجراى معامله قرار نميگيرد...شرح این خطبه ادامه دارد..

شرحی از علامه محمد تقی جعفری.


امضای کاربر :
جمعه 17 شهریور 1391 - 17:15
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
faateme313 آفلاین
کاربر فعال::.

ارسال‌ها : 174
عضويت : 13 /4 /1391
تشکرها : 143
تشکر شده : 77
پاسخ : 4 RE قدم به قدم با علی(ع) :

احسان و بخشش و كرامت ‏خداوندى در مجراى معامله قرار نميگيرد

تصورات مردم معمولى درباره احسان و بخشش و نعمتها و كرامتهاى‏ خداوندى كه بر مردم

عطا ميفرمايد،تصورات بسيار پست و ناچيز است

مردم‏ گمان ميكنند كه خداوند متعال لطف

و احسانى كه درباره آنان روا ميدارد،در مقابل داده‏ هاى خود از آنان عوض و قيمت و يا پاداشى

ميخواهد!

اينگونه‏ تصورات ناشى از مقايسه‏ هائى است كه مردم معمولا ميان خود و

كارهاى‏ خود و خدا و كارهاى خدا انجام ميدهند! بهمين جهت است كه طعم لطف واحسان و

بخشش و كرامت‏ بى‏ عوض و پاداش را هيچ كس جز آنانكه بمرحله ‏عالى رشد روحى رسيده‏ اند،

نمى‏چشند و اغلب مردم همه شئون زندگى را يا بصورت كالائى به بازار اجتماع مي آورند و

ميفروشند و يا به شكل قيمتى‏ در برابر گرفتن كالائى پرداخت ميكنند.ولى آنانكه حيات و

استعدادهاى خودرا از مجراى معامله و سوداگرى بالاتر قرار داده ‏اند،حيات و استعدادهاى

آنرا نه بصورت كالا براى فروش در مي آورند و نه بشكل پولى كه بدهند و كالائى رادريافت كنند.

بلكه وضع روحى آنان مانند گل است كه امتيازات زيبائى وعطر افشانى خود را بمعرض خريد

و فروش در نمى‏ آورد.

گل خندان كه نخندد چه كند

علم از مشگ نبندد چه كند

ماه تابان بجز خوبى و ناز

چه نمايد چه پسندد چه كند

آفتاب ار ندهد تابش و نور

پس بدين نادره گنبد چه كند

عاشق از بوى خوش پيرهنت

پيرهن را ندراند چه كند(مولوى)

وانگهى ما كدامين شى‏ء با ارزش را ميتوانيم بعنوان عوض و پاداش ‏احسان و بخشش خداوندى عرضه كنيم؟

مگر او مالك مطلق همه‏ اشياء بطور عموم نيست؟ آيا ميتوان

چيزى را كه مملوك مالك است‏ بعنوان‏ عوض بآن مالك عرضه نمود؟!! اما عبادتها و انجام

تكاليفى كه براى ما مقررشده است،همه آنها عوامل رشد و كمال و وظيفه عبوديت ما است كه

كمترين‏ سودى براى خدا ندارند.متاسفانه،عدد آن اشخاصى كه اين حقيقت را درانجام تكليف

درك كنند،بسيار اندك است و غالبا چنين است كه ما انجام‏ وظايف را در برابر نعمت‏هاى

خداوندى چه در اين دنيا و چه در سراى آخرت‏قرار ميدهيم و مي گوئيم:ما به او داده‏ايم،او هم

بايد بما بدهد!!خداوندا،ما را از اين نابينائى رها فرما.

اما بعد،فقد بعثت مقدمتى و امرتهم بلزوم هذا الملطاط حتى ياتيهم‏ امرى و قد رايت ان

اقطع هذه النطفة الى شرذمة منكم،موطنين‏اكناف دجلة فانهضهم معكم الى عدوكم و

اجعلهم من امداد القوة لكم

(پس از حمد و ثناى خداوندى،من پيش قراولان سپاهيان خود را فرستادم‏و بآنان دستور

دادم مسير خود را از كنار فرات بگيرند و در آنجا منتظرباشند كه دستور من بآنان برسد.نظر

من اينست كه از فرات بگذرم و به‏ جمعيت اندكى از شما كه در آنطرف فراتند برسم-كسانيكه

در كنار شط دجله ساكنند،آنها را بسيج كنم تا با شما به سوى دشمن حركت كنند و

آنانراكمك نيروى شما قرار بدهم) .

شرح علامه جعفری..ان شا الله ادامه دارد..

قدم بعد: شرحی بر خطبه 56:اتحاد و پيوستگى انسانها بيكديگر فقط با اتحاد در هدف‏اعلاى حيات تحقق مي يابد.


امضای کاربر :
یکشنبه 19 شهریور 1391 - 17:27
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
faateme313 آفلاین
کاربر فعال::.

ارسال‌ها : 174
عضويت : 13 /4 /1391
تشکرها : 143
تشکر شده : 77
پاسخ : 5 RE قدم به قدم با علی(ع) :

با عرض سلام و احترام و معذرت خواهی زیاد برای

وقفه طولانی در ادامه طرح قدم به قدم با مولا علی.ع. امیدوارم معذرت

اینجانب رو پذیرا باشید! مثل همیشه قبل از خواندن متن به دلیل حجم زیاد و

سنگینی مطالب لطفا پس از لود شدن کامل صفحه اینترنت خود را دیسکانکت کنید و

با دقت و حوصله ی بیشتری مطالعه فرمایید.متشکرم.

((با

توجه به اینکه در ماه عزاداری سیدالشهدا هستیم تصمیم گرفتم شرح خطبه ی 51

رو که به نوعی با این ماه و حضرت اباعبدالله تناسب دارد رو قرار بدم شاید

لطف سیدالشهدا شامل حال خوانندگان این مطلب قرار گیرد.سلامتی منجی

آخرالزمان حضرت صاحب الامر .عج. سه صلوات هدیه بفرمایید.))

==================================================================

قد استطعموكم القتال،فاقروا على مذلة،و تاخير محلة او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء

(آنان شما را بميدان نبرد طلبيده ‏اند،يا به ذلت و خوارى و از دست دادن‏

موقعيت‏ حيات خود تن در دهيد،يا شمشيرها را از خون‏هاى آنان نابكاران‏

سيراب كنيد تا از آب سيراب شويد) .

شرح خطبه:

اگر آب حيات ميخواهيد،نخست جانوران ضد حيات را كه آب‏را بر روى شما بسته‏ اند از پاى درآوريد.

آيا احترام حيات براى شما ثابت‏ شده است؟ آيا اصلا معناى حيات

رامى‏فهميد؟ آيا خباثت و پليدى كسانى را كه شما را از قلمرو حيات كشيده

وبه مرز مرگ و نابودى رسانده‏اند،درك ميكنيد؟

آيا براى شما معناى اينكه‏ حيات از آن خدا است،اثبات شده است؟ اگر چنين

است پس چرا ايستاده ‏ايد! چرا براى نجات زندگى خود دست‏به قبضه شمشير

نميبريد! ميدانيد شما با اين‏ مسامحه و سست عنصرى چه ميكنيد؟شما دو معصيت

كبيره را كه شبيه بمبارزه‏ با مشيت‏ خداونديست،مرتكب

ميشويد،معصيت‏يكم-خيانت‏ بر جان خويش ‏با از دست دادن حيات كه نوعى خودكشى

جنون آميز است كه به مقدمات‏اختيارى منتهى ميگردد.معصيت دوم-كه بجهت غير

مستقيم بودن آن از ديدگان‏شما پوشيده است،اينست كه با سبك شمردن دفاع از

جانهاى خود حيات‏ ديگر انسانها را نيز بازيچه دست اقوياى از خدا بيخبر و

ضد انسان قرار داده وميدان براى يكه تازى آنان باز ميكنيد.و با اين سست

عنصرى خود اثبات‏ميكنيد كه براى انسان نماهاى بدتر از درندگان مانعى از

بستن آب حيات بخش‏ وجود ندارد!

توقف مكنيد،تحمل در اين فاجعه نه بحكم عقل جائز است ونه به حكم شرع مباح.اين

ضد انسان بنام معاويه كه امروز روياروى ما ايستاده‏و به وقيح‏ترين عمل كه

بستن آب بر روى انسانهاى تشنه است مرتكب شده است،مقصدى جز اشباع كامجوئى‏

هاى حيوانى در اين دنيا ندارد،او كسى است كه ‏در برابر همه منطق‏هاى عقلى

و مذهبى شمشير نشان ميدهد،آيا فكر ميكنيد كه ‏براى اين شمشير ناحق پاسخى

جز شمشير وجود دارد،بنا به نوشته تواريخ فرمان‏ ا مير المؤمنين براى فتح

فرات و باز كردن آب بر روى مسلمانان صادر شد،اين فرمان فورا به اجرا در

آمد و فرات بر روى سپاهيان امير المؤمنين گشوده ‏شد.

آيا فرزند ابيطالب پس از تسلط بر آب فرات در صدد انتقام از آن ضد

انسانهابر آمد؟نه هرگز،بلكه دستور داد سپاهيان معاويه نيز از آب حيات بخش

كه‏ حق عمومى انسانها است،بهره‏مند شوند.آرى-اريد حياته و يريد قتلى عذيرك

من خليلك من مراد(من زندگى او را ميخواهم او مرگ مرا ميخواهد!غدر اين

مقابله ‏نابكارانه را از دوست مراديت ‏بياور) .

درست

همين حادثه تفكيك كننده انسان از ضد انسان در داستان كربلاى‏ خونين نيز

بوقوع پيوست.حادثه چنين بود كه حسين فرزند امير المؤمنين‏ عليهما السلام در

مسيرش رو به كربلا بود كه حر بن يزيد رياحى در يكى ازمنزلگاهها با هزار

نفر سپاهى از كوفه به مقابله با حسين (ع) از راه رسيد،حرارت سوزان آفتاب

همه آنان را خسته و درمانده كرده بود،ياران حسين (ع) آب‏ی همراه خود

داشتند،اينان تشنگان سپاه حر را سيراب كردند،حتى آن آب رامقدارى هم به بدن

اسبانشان كه از گرما سخت افسرده بودند،پاشيدند.يكى‏از سپاهيان حر

ميگويد:من كمى ديرتر از ديگران رسيده بودم و بسيار تشنه بودم،مشكى را براى

آشاميدن آب بدستم گرفتم،از شدت تشنگى دست و پاچه شده‏نميتوانستم از دهان

مشك آب بياشامم، حسين بن على (عليهما السلام) اين‏منظره را ديد و جلو آمد و

گفت:انخ الراوية (مشك را[دهنه آن را]اينطوركج كن) و خود آنحضرت بمن كمك

كرد.

اين بود كه كار فرزند على بن ابيطالب (ع) .اما پس از آنكه امام حسين

دركربلاء توقف كرد، نامه‏اى از عبيد الله بن زياد به عمر بن سعد فرمانده

سپاه يزيدبن معاويه فرستاده شد.در اين نامه چنين آمده كه با رسيدن اين نامه

به حسين ويارانش سخت‏بگير و امان مده و آب را بر روى آنان ببند!!آرى حسين

فرزند على‏يعنى انسان فرزند انسان،يزيد فرزند معاويه يعنى ضد انسان فرزند

دشمن انسانيت.و عمل هر يك معرف شخصيت وى و آرمان و هدف اعلاى زندگى او

است.

فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين

(مرگ و نابودى شما در آن زندگى است كه از

دشمن شكست‏خورده وذليل شده‏ ايد.زندگى فنا ناپذير شما در آن مرگى است كه

با پيروزى بردشمن از اين جهان رخت‏ بربسته‏ ايد) .

مرگ در زندگى و زندگى در مرگ

هيچ حقيقتى در اين دنيا به اهميت زندگى

و مرگ براى فرزندان آدم وجودندارد.قضيه چنين نيست كه با شناخت زندگى و

مرگ و تصحيح رابطه با آن دو اتفاقا ابديت آدمى تامين ميشود،بلكه ميتوان

گفت:بدان جهت كه رابطه زندگى‏اين دنيا با حيات ابدى شبيه به رابطه علت و

معلول است،بنابر اين،بدون شناخت‏و اصلاح علت توقع شناخت و اصلاح معلول

مخالف حكم بديهى عقل است.به اضافه اينكه مسامحه و بى‏ اعتنائى به زندگى

اين دنيا و بشوخى گرفتن آن،موجب‏از دست رفتن با اهميت‏ترين موضوعى است كه

با مشيت‏خداوندى در اين جهان‏هستى پديدار شده است.اين همان موضوع است كه و نفخت فيه من روحى1. (و در آن انسان از روح خود دميدم) معرف آنست.

پس خسارت ناشى از تباه كردن‏اين پديده

ربانى فقط آن نيست كه سعادت ابدى را مبدل به شقاوت ابدى مينمايد،بلكه آن

عظمت و امتيازى كه از دست رفته است و آن سرمايه الهى كه محصولش رابطه با

كمال مطلق بود،پوچ و نابود گشته است.از همين جا است كه به‏ خلاف منطق بودن

بيانى كه دنى ديدرو در اين مسئله دارد بخوبى پى ميبريم.اين شخص

ميگويد:«بر فرض كه خدائى وجود داشته باشد،بدانجهت كه آن‏خدا رحيم و كريم و

مهربان معرفى شده است،لذا عذابى بنام آخرت وجودنخواهد داشت!».

اين شخص متوجه نشده است كه انسانهاى كامل و رشديافته بيش از ديگران به رحمت و كرامت و محبت‏ خداوندى ايمان دارند

و بااين حال در اين دنيا حداكثر تلاش و كوشش را در راه عمل به اصول عالى

انسانى‏و دستورات خداوندى و وجدانى انجام داده‏اند،اين كوشش‏ها و تلاشها

نه‏ فقط براى آن بوده است كه در ابديت دچار شقاوت و سقوط نگردند،تا

بآنان‏پاسخ داده شود كه خدا كريم و رحيم و مهربان است،بلكه براى بهره

‏بردارى ‏از استعدادهاى عالى حيات ميباشد كه بى‏ اعتنائى بآنها موجب از دست دادن‏ عاليترين امتيازاتى است كه خداوند براى كوشندگان مقدر فرموده است.

پس ‏از اين مقدمه عظمت مطلبى را كه امير

المؤمنين عليه السلام در دو جمله موردتفسير بيان فرموده در ميابيم كه:«حيات

مقهور و شكست‏خورده در برابر عوامل‏ خصومتها و بطور عموم در برابر عوامل

مزاحم‏«حيات معقول‏»مرگ است و بالعكس:حيات كسانيكه در مسير«حيات معقول‏»به

پايان ميرسد،حيات‏ حقيقى است. اين‏«حيات معقول‏»با ارزش‏ترين و با

عظمت‏ترين پديده الهى است‏كه بايد از هجوم رهزنان ضد انسان و هوسهاى شيطانى

نگهدارى شود».

الا و ان معاوية قادلمة من الغواة و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنية

(آگاه باشيد،معاويه مشتى گمراهان منحرف را بدنبال خود انداخته و

خبرواقعيات را بر آنان تاريك ساخته است تا آنان گلوهاى خود را آماج

تيرنموده‏اند) .

اين قدرت محوران با هر وسيله ممكن نخست مغز و روان ساده لوحان‏را دست

كارى ميكنند و سپس رگ بيخبرى آنان را بدست گرفته‏و مقاصد شوم خود را بآنان

تلقين مينمايند

شستشوى هوش و فهم و تعقل و ديگر قواى فعال مغزى و روانى و احساس‏استقلال انسانها تاريخى بس كهن دارد

اگر بخاطر داشته باشيد هنگامي كه‏ امير المؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه

در محراب عبادت بشهادت رسيد و خبرشهادت وى در سرزمين شام منتشر گشت،اشخاص

از يكديگر مى‏پرسيدند:على بن ابيطالب در كجا شهيد شد،پاسخ ميشنيدند كه در

محراب مسجد كوفه.

آنگاه اين سئوال را مطرح ميكردند كه مگر على ابن ابيطالب نماز

ميخواند؟!!!آرى،چنين است نيروى شيطانى شستشوى مغزى!كه على (ع) آن را عاشق

بيقراررابطه با خدا را كه نماز ناميده ميشود،بى‏نماز معرفى ميكند،عدل محض

راظالم،ظلم محض را عين عدالت و ظلمت را نور و نور را ظلمت ميسازد!خداانتقام

پايمال شدن حق و حقيقت و خون انسانهائى را كه در راه حق و حقيقت ريخته‏

شده است،از اين پيروان ماكياولى شيطان سيرت بگيرد.شستشوى مغزى وروانى كه

مساوى نابود شدن شستشو شدگان است، اشكال و طرق گوناگونى‏دارد.شخصيت‏هاى

چشمگير جوامع وقتى كه تحت تاثير قدرت محوران قرارميگيرند،ميتوانند از

مؤثرترين عوامل شستشوى مغزى و روانى بوده باشند.در دوران امير المؤمنين (ع)

عمرو بن عاص را مى‏بينيم كه خود را در برابر ثروت‏و جاه و مقام دنيا به

معاويه ميفروشد و شروع به شستشوى مغزى و روانى مردم‏ساده لوح مينمايد و اين

جمله را در جو جامعه ميپاشد:«على بن ابيطالب (ع) مرديست‏ شوخ طبع!!»در

صورتيكه تاريخ بشرى قيافه‏اى به جديت قيافه فرزند ابيطالب‏بخود نديده

است،سرتاسر زندگى او يك لحظه بى‏توجه به خدا و ابديت كه‏روح آدمى را با

جدى‏ترين حالات بخود مشغول ميدارند، نگذشته است.ناله‏هاى شبانگاهى او و

مناجات‏هاى دائمى و عشق برين او به ديدار خداوندى‏چيزى نيست كه كسى در آن

شك و ترديد نمايد.با اينحال مى‏بينيم عمرو بن-عاص براى اداى وظائف نوكرى و

خود فروختگى خويش به معاويه،واردميدان ميشود و با اين جمله صد در صد دروغ

كه فرزند ابيطالب مردى است‏شوخ‏طبع به شستشوى مغزى و روانى ساده لوحان

مى‏پردازد.گروهى ديگر از چشمگيران‏را سراغ داريم كه با دو شكل و يا دو طريق

مزدورى معاويه را براى عمل شستشوبعهده گرفته و مردم ساده‏دل را از حق و

حقيقت محروم ميساختند: شكل يكم اشخاصى چشمگير بودند كه ميگفتند:«بلى،على

بن ابيطالب‏ مردى است‏ بزرگ و او با رسميت كامل به زمامدارى رسيده است،اما

خوب،چه بايد كرد كه قضا و قدر هم وجود دارد!!يعنى در قضا و قدر الهى است

كه‏معاويه هم كه مردى است مسلمان و داراى قدرت،نظريات خودش را طرح وپياده

كند و قضا و قدر الهى را نميتوان منتفى ساخت!!!»ملاحظه ميشود كه‏ اصطلاح

قضا و قدر چگونه بصورت عامل شستشوى مغزى و روانى برآمده،عقل و هوش و وجدان

مردم ساده لوح را از كار مياندازد.و معلوم است كه‏وقتى چنان جملاتى از

دهان چشمگيران شنيده شود،چه كسى قدرت دارد كه‏بگويد:بنابر فرمايش شما!!

(چشمگيران مزدور) قضا و قدر خداوندى چنين‏است كه:

1-قدرت محوران براى رسيدن بقدرت،ميتوانند حق قانونى يك انسان‏كامل را كه هرگز از حق و قانون تعدى نميكند پايمال نمايند!!!.

2-قدرت محوران ميتوانند آب را كه ماده حياتى انسانها است،بروى‏هفتاد هزار

مسلمان كه عمار بن ياسرها و مالك اشترها و صدها مردم پارسا و متقى‏در

ميان آنان وجود دارند ببندند و بخواهند كه آنان از تشنگى نابود شوند،و

اگرمورد بازخواست قرار بگيرند،پاسخ بدهند كه: خوب،قضا و قدر الهى‏چنين

بوده است!!!.

3-قدرت محوران ميتوانند هزاران اراذل و اوباش را مانند بسر بن ارطاة‏و

سفيان بن عوف غامدى را بسيج كنند و در هر شهر و ديارى كه نام على بن

ابيطالب‏را بشنوند،همه جانداران آن شهر و ديار را بكشند و تار و مار كنند و

پاسخ‏آنرا به چشمگيران قرآن بدست!!حواله كنند كه آنان با كمال

وقاحت‏بفرمايند!كه خوب،قضا و قدر الهى است و ربطى به ما و معاويه صفتان

ندارد!!!.

4-قدرت محوران با تكيه به قضا و قدر مجازند كه دروغ بگويند و

به‏تناقض‏گوئى‏ها مرتكب شوند و دليل اين جواز انسان سوز را همان قضا و

قدرالهى ارائه بدهند!!!.

5-قدرت محوران ميتوانند قرآن،آن كتاب الهى را مستمسك قدرت-پرستى‏هاى

شيطانى خود قرار داده و قرآن و قرآنيان را نابود بسازند!!چرا دست‏بچنين

كارى نزنند،با اينكه قضا و قدر چنين دستورى را صادر كرده است!!!.

6-قدرت محوران ميتوانند همه تعهدهائى را كه بسته و براى ايفاى آنهاسوگند

ياد كرده‏اند، نقص نموده و از بين ببرند،چنانكه معاويه تعهدهائى راكه با

امام حسن مجتبى عليه السلام بسته بود،نقص كرد و از بين برد،چراچنين

نكنند؟!با اينكه قضا و قدر چنين حكمى داده است!!!

اى آقا،مگر نشنيده‏اى؟:

با قضا چيره زبان نتوان بود كه بدوزند اگر صد دهن است!!

شكل دوم

از

شستشوى مغزى و روانى بوسيله آن شخصيت‏هاى چشمگيرتاييد و تقويت ميگشت كه

در برابر اين جو سازيها و قضا و قدر بازيهاى نابكارانه،با اينكه قدرت

جلوگيرى از آن را داشتند، ساكت نشسته و قيافه عالمانه وفيلسوفانه بخود

گرفته،بجاى آنكه قضا و قدر را تفسير و روشن نمايند و بگويند:ما در اسلام

قضا و قدرى كه ضد مشيت ‏خداوندى باشد،نداريم.ما در اسلام قضاو قدرى بمعناى

مبارزه و محاربه با خدا نداريم،اعمال و گفتار آن نابخردان‏هوى پرست و

شيطان صفت را با سكون خود تجويز مينمودند.

اينان هرگز از خود نمى‏پرسيدند كه:اگر

قضا و قدر موجب ميشود كه قدرت‏پرستان از خدا بيخبر به درو كردن جانهاى

آدميان بپردازند،چگونه همان قضا وقدر است كه حكم ميكند هر انسانى بايد از

جان و شرف و ناموس خود تا آخرين‏ لحظاتش دفاع كند و نگذارد حيات او دستخوش

هوسرانى‏ ها و پليديها و جاه‏و مقام بازيهاى چند روزه آن بيماران روانى

گردد،بنابر اين،قضا و قدرميگويد:اينان نيز حداكثر كوشش را براى دفاع از همه

شئون خود صرف نموده‏و با هر سلاح كشنده‏اى كه بتوانند بدست‏بياورند وارد

ميدان كارزار شوند و با آن‏بيماران روانى به نبرد بى‏امان بپردازند.نتيجه

اين قضا و قدر بازيها اينست كه‏قضا و قدر حكم قاطع صادر فرموده است!كه همه

انسانها يكديگر را بكشند و نابود سازند!!!چنانكه در آغاز مبحث‏شستشوى

مغزى و روانى گفتيم:اين پديده ضد انسانى تاريخى‏بس كهن دارد و اين پديده

در هر جامعه و دورانى مطابق عوامل و شرايط و جو فرهنگى‏حاكم بجريان

ميفتد.اگر در قرون وسطاى مغرب زمين،قدرتمندان احتياج به توسل‏به شستشوى

مغزى و روانى داشتند،وسائل آنان مربوط به مسائل الهيات و مفاهيم‏ تجريدى و اخلاقيات عاطفى و غير ذلك بود.

امروزه در جوامع باصطلاح‏ پيشرفته‏ اى كه مسائل و مفاهيم مزبور قدرت خود

را از دست داده و به اصطلاح‏ خودشان در برابر زندگى تعقلى (راسيوناليسم)

رنگ خود را باخته‏اند، وسايل‏ جديدترى نقش شستشو را بازى ميكنند.اين

شستشوى مدرن بقدرى مؤثر و ماهرانه‏انجام ميگيرد كه نه تنها مغز را دگرگون

ميكند و درك و فهم و تعقل و آرمانهاى‏مردم را از بين ميبرد و خواسته‏هاى

قدرتمندان را بجاى آنها در مغز مردم ميكارد،بلكه اصلا من مردم را منتفى

ساخته يك من مطلوب قدرت را بجاى آن‏مى‏نشانند.حتما همه شما با كلمه‏«از

خود بيگانگى‏»آشنائى نزديك داريد و حتماميدانيد كه يكى از نامهاى مشهور

قرن ما«قرن از خود بيگانگى‏»است.معناى‏اين كلمه آن نيست كه مردم جوامع

امروزى خود يا من ندارند،زيرا حيات بدون‏ خود و يا من جزء جمادات و گياهان

است كه تسليم محض در برابر عوامل طبيعى‏هستند،در صورتيكه انسانهاى امروز

علائم و مشخصات و مختصات حيات رادارا بوده و به لذت‏ها جلب ميشوند و از

رنج و دردها فرار ميكنند و براى‏انتخاب محيط زيست ميكوشند،بلكه معناى

از«خود بيگانگى‏»اينست كه‏ خود يا من حقيقى آنان شستشو شده و با خود يا من

ساخته شده بوسيله اربابان‏ زر و زور زندگى ميكنند.در عبارت زير كه فروم

بيان ميكند،كاملا دقت كنيد:

من همانم كه شما ميخواهيد،اما خودم چطور؟!!

يعنى اين من كه در درون خود احساس ميكنم،همانست كه شما پس ازشستشو و ريشه ‏كن كردن من حقيقى من،در درون من بوجود آورده‏ ايد،پس‏ كو آن من حقيقى من؟!اينگونه

شستشوها كه امروزه در جوامع باصطلاح‏ پيشرفته متداول شده است،خيلى

گسترده‏ تر و متنوع‏تر از روزگاران گذشته‏است زيرا كه دالان ورود بر مغز و

روان مردم دورانهاى گذشته بسيار باريك‏و محدودتر از امروز بوده است.

امروزه از عكس و تصوير گرفته تا توجيه‏ خاص دانش‏ ها و هنرها و تبليغات

گوناگون و رايج كردن بعضى از اصطلاحات‏فريبنده و غير ذلك بشكل وسايل مناسب

براى شستشوى مغزى و روانى بكارگرفته ميشود.به يك عبارت ديگر از فروم كه

باصطلاح خودشان در متمدن‏ترين‏ جوامع دنيا زندگى ميكند،دقيقا توجه كنيم:«در

جوامع سازمان يافته قوى كه‏با صدها وسيله انسان را زير قدرت خود

دارند،بشر بايد يك بار ديگر شخصيت‏مستقل خود را بدست‏ بياورد و نفوذ خود

را به آن جوامع اعمال كند. جوامع‏مذكور سعى خواهند كرد انسان را در وضع و

موقع بى‏هويتى كه بسود خودشانست‏نگهدارند،آنها از احراز شخصيت فرد

بيمناكند،زيرا جوهر و حقيقت كه‏ جامعه‏ ها سعى در خفه كردن آنها دارند،فقط

از اين راه ميتوانند خود را آشكارسازند» (2)ملاحظه ميشود كه گردانندگان

جوامع امروزى هويت انسان را چگونه‏ دگرگون نموده و حق و حقيقتى را كه

بايستى متن حيات مردم بوده باشد،چگونه از درونشان پاك ميكنند.

تا آنجا كه فروم ميگويد: «واقعيتهاى كنونى‏ حقيقى نيستند،بلكه ساخته و پرداخته تبليغات ميباشند.

قسمت بعدی:دست كارى در مغز و روان چگونه صورت ميگيرد؟با یاری حضرت الله ادامه دارد..

شرح از علامه جعفری

پى‏ نوشت ها:

1-الحجر آيه 29.

2-جامعه سالم-اريش فروم-ترجمه آقاى اكبر تبريزى ص 239.

3-همين ماخذ.


امضای کاربر :
سه شنبه 30 آبان 1391 - 23:44
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ