با عرض سلام و احترام و معذرت خواهی زیاد برای وقفه طولانی در ادامه طرح قدم به قدم با مولا علی.ع. امیدوارم معذرت
اینجانب رو پذیرا باشید! مثل همیشه قبل از خواندن متن به دلیل حجم زیاد و
سنگینی مطالب لطفا پس از لود شدن کامل صفحه اینترنت خود را دیسکانکت کنید و
با دقت و حوصله ی بیشتری مطالعه فرمایید.متشکرم.
((با
توجه به اینکه در ماه عزاداری سیدالشهدا هستیم تصمیم گرفتم شرح خطبه ی 51
رو که به نوعی با این ماه و حضرت اباعبدالله تناسب دارد رو قرار بدم شاید
لطف سیدالشهدا شامل حال خوانندگان این مطلب قرار گیرد.سلامتی منجی
آخرالزمان حضرت صاحب الامر .عج. سه صلوات هدیه بفرمایید.))
==================================================================
قد استطعموكم القتال،فاقروا على مذلة،و تاخير محلة او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء
(آنان شما را بميدان نبرد طلبيده اند،يا به ذلت و خوارى و از دست دادن
موقعيت حيات خود تن در دهيد،يا شمشيرها را از خونهاى آنان نابكاران
سيراب كنيد تا از آب سيراب شويد) .
شرح خطبه:
اگر آب حيات ميخواهيد،نخست جانوران ضد حيات را كه آبرا بر روى شما بسته اند از پاى درآوريد.
آيا احترام حيات براى شما ثابت شده است؟ آيا اصلا معناى حيات
رامىفهميد؟ آيا خباثت و پليدى كسانى را كه شما را از قلمرو حيات كشيده
وبه مرز مرگ و نابودى رساندهاند،درك ميكنيد؟
آيا براى شما معناى اينكه حيات از آن خدا است،اثبات شده است؟ اگر چنين
است پس چرا ايستاده ايد! چرا براى نجات زندگى خود دستبه قبضه شمشير
نميبريد! ميدانيد شما با اين مسامحه و سست عنصرى چه ميكنيد؟شما دو معصيت
كبيره را كه شبيه بمبارزه با مشيت خداونديست،مرتكب
ميشويد،معصيتيكم-خيانت بر جان خويش با از دست دادن حيات كه نوعى خودكشى
جنون آميز است كه به مقدماتاختيارى منتهى ميگردد.معصيت دوم-كه بجهت غير
مستقيم بودن آن از ديدگانشما پوشيده است،اينست كه با سبك شمردن دفاع از
جانهاى خود حيات ديگر انسانها را نيز بازيچه دست اقوياى از خدا بيخبر و
ضد انسان قرار داده وميدان براى يكه تازى آنان باز ميكنيد.و با اين سست
عنصرى خود اثباتميكنيد كه براى انسان نماهاى بدتر از درندگان مانعى از
بستن آب حيات بخش وجود ندارد!
توقف مكنيد،تحمل در اين فاجعه نه بحكم عقل جائز است ونه به حكم شرع مباح.اين
ضد انسان بنام معاويه كه امروز روياروى ما ايستادهو به وقيحترين عمل كه
بستن آب بر روى انسانهاى تشنه است مرتكب شده است،مقصدى جز اشباع كامجوئى
هاى حيوانى در اين دنيا ندارد،او كسى است كه در برابر همه منطقهاى عقلى
و مذهبى شمشير نشان ميدهد،آيا فكر ميكنيد كه براى اين شمشير ناحق پاسخى
جز شمشير وجود دارد،بنا به نوشته تواريخ فرمان ا مير المؤمنين براى فتح
فرات و باز كردن آب بر روى مسلمانان صادر شد،اين فرمان فورا به اجرا در
آمد و فرات بر روى سپاهيان امير المؤمنين گشوده شد.
آيا فرزند ابيطالب پس از تسلط بر آب فرات در صدد انتقام از آن ضد
انسانهابر آمد؟نه هرگز،بلكه دستور داد سپاهيان معاويه نيز از آب حيات بخش
كه حق عمومى انسانها است،بهرهمند شوند.آرى-اريد حياته و يريد قتلى عذيرك
من خليلك من مراد(من زندگى او را ميخواهم او مرگ مرا ميخواهد!غدر اين
مقابله نابكارانه را از دوست مراديت بياور) .
درست
همين حادثه تفكيك كننده انسان از ضد انسان در داستان كربلاى خونين نيز
بوقوع پيوست.حادثه چنين بود كه حسين فرزند امير المؤمنين عليهما السلام در
مسيرش رو به كربلا بود كه حر بن يزيد رياحى در يكى ازمنزلگاهها با هزار
نفر سپاهى از كوفه به مقابله با حسين (ع) از راه رسيد،حرارت سوزان آفتاب
همه آنان را خسته و درمانده كرده بود،ياران حسين (ع) آبی همراه خود
داشتند،اينان تشنگان سپاه حر را سيراب كردند،حتى آن آب رامقدارى هم به بدن
اسبانشان كه از گرما سخت افسرده بودند،پاشيدند.يكىاز سپاهيان حر
ميگويد:من كمى ديرتر از ديگران رسيده بودم و بسيار تشنه بودم،مشكى را براى
آشاميدن آب بدستم گرفتم،از شدت تشنگى دست و پاچه شدهنميتوانستم از دهان
مشك آب بياشامم، حسين بن على (عليهما السلام) اينمنظره را ديد و جلو آمد و
گفت:انخ الراوية (مشك را[دهنه آن را]اينطوركج كن) و خود آنحضرت بمن كمك
كرد.
اين بود كه كار فرزند على بن ابيطالب (ع) .اما پس از آنكه امام حسين
دركربلاء توقف كرد، نامهاى از عبيد الله بن زياد به عمر بن سعد فرمانده
سپاه يزيدبن معاويه فرستاده شد.در اين نامه چنين آمده كه با رسيدن اين نامه
به حسين ويارانش سختبگير و امان مده و آب را بر روى آنان ببند!!آرى حسين
فرزند علىيعنى انسان فرزند انسان،يزيد فرزند معاويه يعنى ضد انسان فرزند
دشمن انسانيت.و عمل هر يك معرف شخصيت وى و آرمان و هدف اعلاى زندگى او
است.
فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين
(مرگ و نابودى شما در آن زندگى است كه از
دشمن شكستخورده وذليل شده ايد.زندگى فنا ناپذير شما در آن مرگى است كه
با پيروزى بردشمن از اين جهان رخت بربسته ايد) .
مرگ در زندگى و زندگى در مرگ
هيچ حقيقتى در اين دنيا به اهميت زندگى
و مرگ براى فرزندان آدم وجودندارد.قضيه چنين نيست كه با شناخت زندگى و
مرگ و تصحيح رابطه با آن دو اتفاقا ابديت آدمى تامين ميشود،بلكه ميتوان
گفت:بدان جهت كه رابطه زندگىاين دنيا با حيات ابدى شبيه به رابطه علت و
معلول است،بنابر اين،بدون شناختو اصلاح علت توقع شناخت و اصلاح معلول
مخالف حكم بديهى عقل است.به اضافه اينكه مسامحه و بى اعتنائى به زندگى
اين دنيا و بشوخى گرفتن آن،موجباز دست رفتن با اهميتترين موضوعى است كه
با مشيتخداوندى در اين جهانهستى پديدار شده است.اين همان موضوع است كه و نفخت فيه من روحى1. (و در آن انسان از روح خود دميدم) معرف آنست.
پس خسارت ناشى از تباه كردناين پديده
ربانى فقط آن نيست كه سعادت ابدى را مبدل به شقاوت ابدى مينمايد،بلكه آن
عظمت و امتيازى كه از دست رفته است و آن سرمايه الهى كه محصولش رابطه با
كمال مطلق بود،پوچ و نابود گشته است.از همين جا است كه به خلاف منطق بودن
بيانى كه دنى ديدرو در اين مسئله دارد بخوبى پى ميبريم.اين شخص
ميگويد:«بر فرض كه خدائى وجود داشته باشد،بدانجهت كه آنخدا رحيم و كريم و
مهربان معرفى شده است،لذا عذابى بنام آخرت وجودنخواهد داشت!».
اين شخص متوجه نشده است كه انسانهاى كامل و رشديافته بيش از ديگران به رحمت و كرامت و محبت خداوندى ايمان دارند
و بااين حال در اين دنيا حداكثر تلاش و كوشش را در راه عمل به اصول عالى
انسانىو دستورات خداوندى و وجدانى انجام دادهاند،اين كوششها و تلاشها
نه فقط براى آن بوده است كه در ابديت دچار شقاوت و سقوط نگردند،تا
بآنانپاسخ داده شود كه خدا كريم و رحيم و مهربان است،بلكه براى بهره
بردارى از استعدادهاى عالى حيات ميباشد كه بى اعتنائى بآنها موجب از دست دادن عاليترين امتيازاتى است كه خداوند براى كوشندگان مقدر فرموده است.
پس از اين مقدمه عظمت مطلبى را كه امير
المؤمنين عليه السلام در دو جمله موردتفسير بيان فرموده در ميابيم كه:«حيات
مقهور و شكستخورده در برابر عوامل خصومتها و بطور عموم در برابر عوامل
مزاحم«حيات معقول»مرگ است و بالعكس:حيات كسانيكه در مسير«حيات معقول»به
پايان ميرسد،حيات حقيقى است. اين«حيات معقول»با ارزشترين و با
عظمتترين پديده الهى استكه بايد از هجوم رهزنان ضد انسان و هوسهاى شيطانى
نگهدارى شود».
الا و ان معاوية قادلمة من الغواة و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنية
(آگاه باشيد،معاويه مشتى گمراهان منحرف را بدنبال خود انداخته و
خبرواقعيات را بر آنان تاريك ساخته است تا آنان گلوهاى خود را آماج
تيرنمودهاند) .
اين قدرت محوران با هر وسيله ممكن نخست مغز و روان ساده لوحانرا دست
كارى ميكنند و سپس رگ بيخبرى آنان را بدست گرفتهو مقاصد شوم خود را بآنان
تلقين مينمايند
شستشوى هوش و فهم و تعقل و ديگر قواى فعال مغزى و روانى و احساساستقلال انسانها تاريخى بس كهن دارد
اگر بخاطر داشته باشيد هنگامي كه امير المؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه
در محراب عبادت بشهادت رسيد و خبرشهادت وى در سرزمين شام منتشر گشت،اشخاص
از يكديگر مىپرسيدند:على بن ابيطالب در كجا شهيد شد،پاسخ ميشنيدند كه در
محراب مسجد كوفه.
آنگاه اين سئوال را مطرح ميكردند كه مگر على ابن ابيطالب نماز
ميخواند؟!!!آرى،چنين است نيروى شيطانى شستشوى مغزى!كه على (ع) آن را عاشق
بيقراررابطه با خدا را كه نماز ناميده ميشود،بىنماز معرفى ميكند،عدل محض
راظالم،ظلم محض را عين عدالت و ظلمت را نور و نور را ظلمت ميسازد!خداانتقام
پايمال شدن حق و حقيقت و خون انسانهائى را كه در راه حق و حقيقت ريخته
شده است،از اين پيروان ماكياولى شيطان سيرت بگيرد.شستشوى مغزى وروانى كه
مساوى نابود شدن شستشو شدگان است، اشكال و طرق گوناگونىدارد.شخصيتهاى
چشمگير جوامع وقتى كه تحت تاثير قدرت محوران قرارميگيرند،ميتوانند از
مؤثرترين عوامل شستشوى مغزى و روانى بوده باشند.در دوران امير المؤمنين (ع)
عمرو بن عاص را مىبينيم كه خود را در برابر ثروتو جاه و مقام دنيا به
معاويه ميفروشد و شروع به شستشوى مغزى و روانى مردمساده لوح مينمايد و اين
جمله را در جو جامعه ميپاشد:«على بن ابيطالب (ع) مرديست شوخ طبع!!»در
صورتيكه تاريخ بشرى قيافهاى به جديت قيافه فرزند ابيطالببخود نديده
است،سرتاسر زندگى او يك لحظه بىتوجه به خدا و ابديت كهروح آدمى را با
جدىترين حالات بخود مشغول ميدارند، نگذشته است.نالههاى شبانگاهى او و
مناجاتهاى دائمى و عشق برين او به ديدار خداوندىچيزى نيست كه كسى در آن
شك و ترديد نمايد.با اينحال مىبينيم عمرو بن-عاص براى اداى وظائف نوكرى و
خود فروختگى خويش به معاويه،واردميدان ميشود و با اين جمله صد در صد دروغ
كه فرزند ابيطالب مردى استشوخطبع به شستشوى مغزى و روانى ساده لوحان
مىپردازد.گروهى ديگر از چشمگيرانرا سراغ داريم كه با دو شكل و يا دو طريق
مزدورى معاويه را براى عمل شستشوبعهده گرفته و مردم سادهدل را از حق و
حقيقت محروم ميساختند: شكل يكم اشخاصى چشمگير بودند كه ميگفتند:«بلى،على
بن ابيطالب مردى است بزرگ و او با رسميت كامل به زمامدارى رسيده است،اما
خوب،چه بايد كرد كه قضا و قدر هم وجود دارد!!يعنى در قضا و قدر الهى است
كهمعاويه هم كه مردى است مسلمان و داراى قدرت،نظريات خودش را طرح وپياده
كند و قضا و قدر الهى را نميتوان منتفى ساخت!!!»ملاحظه ميشود كه اصطلاح
قضا و قدر چگونه بصورت عامل شستشوى مغزى و روانى برآمده،عقل و هوش و وجدان
مردم ساده لوح را از كار مياندازد.و معلوم است كهوقتى چنان جملاتى از
دهان چشمگيران شنيده شود،چه كسى قدرت دارد كهبگويد:بنابر فرمايش شما!!
(چشمگيران مزدور) قضا و قدر خداوندى چنيناست كه:
1-قدرت محوران براى رسيدن بقدرت،ميتوانند حق قانونى يك انسانكامل را كه هرگز از حق و قانون تعدى نميكند پايمال نمايند!!!.
2-قدرت محوران ميتوانند آب را كه ماده حياتى انسانها است،بروىهفتاد هزار
مسلمان كه عمار بن ياسرها و مالك اشترها و صدها مردم پارسا و متقىدر
ميان آنان وجود دارند ببندند و بخواهند كه آنان از تشنگى نابود شوند،و
اگرمورد بازخواست قرار بگيرند،پاسخ بدهند كه: خوب،قضا و قدر الهىچنين
بوده است!!!.
3-قدرت محوران ميتوانند هزاران اراذل و اوباش را مانند بسر بن ارطاةو
سفيان بن عوف غامدى را بسيج كنند و در هر شهر و ديارى كه نام على بن
ابيطالبرا بشنوند،همه جانداران آن شهر و ديار را بكشند و تار و مار كنند و
پاسخآنرا به چشمگيران قرآن بدست!!حواله كنند كه آنان با كمال
وقاحتبفرمايند!كه خوب،قضا و قدر الهى است و ربطى به ما و معاويه صفتان
ندارد!!!.
4-قدرت محوران با تكيه به قضا و قدر مجازند كه دروغ بگويند و
بهتناقضگوئىها مرتكب شوند و دليل اين جواز انسان سوز را همان قضا و
قدرالهى ارائه بدهند!!!.
5-قدرت محوران ميتوانند قرآن،آن كتاب الهى را مستمسك قدرت-پرستىهاى
شيطانى خود قرار داده و قرآن و قرآنيان را نابود بسازند!!چرا دستبچنين
كارى نزنند،با اينكه قضا و قدر چنين دستورى را صادر كرده است!!!.
6-قدرت محوران ميتوانند همه تعهدهائى را كه بسته و براى ايفاى آنهاسوگند
ياد كردهاند، نقص نموده و از بين ببرند،چنانكه معاويه تعهدهائى راكه با
امام حسن مجتبى عليه السلام بسته بود،نقص كرد و از بين برد،چراچنين
نكنند؟!با اينكه قضا و قدر چنين حكمى داده است!!!
اى آقا،مگر نشنيدهاى؟:
با قضا چيره زبان نتوان بود كه بدوزند اگر صد دهن است!!
شكل دوم
از
شستشوى مغزى و روانى بوسيله آن شخصيتهاى چشمگيرتاييد و تقويت ميگشت كه
در برابر اين جو سازيها و قضا و قدر بازيهاى نابكارانه،با اينكه قدرت
جلوگيرى از آن را داشتند، ساكت نشسته و قيافه عالمانه وفيلسوفانه بخود
گرفته،بجاى آنكه قضا و قدر را تفسير و روشن نمايند و بگويند:ما در اسلام
قضا و قدرى كه ضد مشيت خداوندى باشد،نداريم.ما در اسلام قضاو قدرى بمعناى
مبارزه و محاربه با خدا نداريم،اعمال و گفتار آن نابخردانهوى پرست و
شيطان صفت را با سكون خود تجويز مينمودند.
اينان هرگز از خود نمىپرسيدند كه:اگر
قضا و قدر موجب ميشود كه قدرتپرستان از خدا بيخبر به درو كردن جانهاى
آدميان بپردازند،چگونه همان قضا وقدر است كه حكم ميكند هر انسانى بايد از
جان و شرف و ناموس خود تا آخرين لحظاتش دفاع كند و نگذارد حيات او دستخوش
هوسرانى ها و پليديها و جاهو مقام بازيهاى چند روزه آن بيماران روانى
گردد،بنابر اين،قضا و قدرميگويد:اينان نيز حداكثر كوشش را براى دفاع از همه
شئون خود صرف نمودهو با هر سلاح كشندهاى كه بتوانند بدستبياورند وارد
ميدان كارزار شوند و با آنبيماران روانى به نبرد بىامان بپردازند.نتيجه
اين قضا و قدر بازيها اينست كهقضا و قدر حكم قاطع صادر فرموده است!كه همه
انسانها يكديگر را بكشند و نابود سازند!!!چنانكه در آغاز مبحثشستشوى
مغزى و روانى گفتيم:اين پديده ضد انسانى تاريخىبس كهن دارد و اين پديده
در هر جامعه و دورانى مطابق عوامل و شرايط و جو فرهنگىحاكم بجريان
ميفتد.اگر در قرون وسطاى مغرب زمين،قدرتمندان احتياج به توسلبه شستشوى
مغزى و روانى داشتند،وسائل آنان مربوط به مسائل الهيات و مفاهيم تجريدى و اخلاقيات عاطفى و غير ذلك بود.
امروزه در جوامع باصطلاح پيشرفته اى كه مسائل و مفاهيم مزبور قدرت خود
را از دست داده و به اصطلاح خودشان در برابر زندگى تعقلى (راسيوناليسم)
رنگ خود را باختهاند، وسايل جديدترى نقش شستشو را بازى ميكنند.اين
شستشوى مدرن بقدرى مؤثر و ماهرانهانجام ميگيرد كه نه تنها مغز را دگرگون
ميكند و درك و فهم و تعقل و آرمانهاىمردم را از بين ميبرد و خواستههاى
قدرتمندان را بجاى آنها در مغز مردم ميكارد،بلكه اصلا من مردم را منتفى
ساخته يك من مطلوب قدرت را بجاى آنمىنشانند.حتما همه شما با كلمه«از
خود بيگانگى»آشنائى نزديك داريد و حتماميدانيد كه يكى از نامهاى مشهور
قرن ما«قرن از خود بيگانگى»است.معناىاين كلمه آن نيست كه مردم جوامع
امروزى خود يا من ندارند،زيرا حيات بدون خود و يا من جزء جمادات و گياهان
است كه تسليم محض در برابر عوامل طبيعىهستند،در صورتيكه انسانهاى امروز
علائم و مشخصات و مختصات حيات رادارا بوده و به لذتها جلب ميشوند و از
رنج و دردها فرار ميكنند و براىانتخاب محيط زيست ميكوشند،بلكه معناى
از«خود بيگانگى»اينست كه خود يا من حقيقى آنان شستشو شده و با خود يا من
ساخته شده بوسيله اربابان زر و زور زندگى ميكنند.در عبارت زير كه فروم
بيان ميكند،كاملا دقت كنيد:
من همانم كه شما ميخواهيد،اما خودم چطور؟!!
يعنى اين من كه در درون خود احساس ميكنم،همانست كه شما پس ازشستشو و ريشه كن كردن من حقيقى من،در درون من بوجود آورده ايد،پس كو آن من حقيقى من؟!اينگونه
شستشوها كه امروزه در جوامع باصطلاح پيشرفته متداول شده است،خيلى
گسترده تر و متنوعتر از روزگاران گذشتهاست زيرا كه دالان ورود بر مغز و
روان مردم دورانهاى گذشته بسيار باريكو محدودتر از امروز بوده است.
امروزه از عكس و تصوير گرفته تا توجيه خاص دانش ها و هنرها و تبليغات
گوناگون و رايج كردن بعضى از اصطلاحاتفريبنده و غير ذلك بشكل وسايل مناسب
براى شستشوى مغزى و روانى بكارگرفته ميشود.به يك عبارت ديگر از فروم كه
باصطلاح خودشان در متمدنترين جوامع دنيا زندگى ميكند،دقيقا توجه كنيم:«در
جوامع سازمان يافته قوى كهبا صدها وسيله انسان را زير قدرت خود
دارند،بشر بايد يك بار ديگر شخصيتمستقل خود را بدست بياورد و نفوذ خود
را به آن جوامع اعمال كند. جوامعمذكور سعى خواهند كرد انسان را در وضع و
موقع بىهويتى كه بسود خودشانستنگهدارند،آنها از احراز شخصيت فرد
بيمناكند،زيرا جوهر و حقيقت كه جامعه ها سعى در خفه كردن آنها دارند،فقط
از اين راه ميتوانند خود را آشكارسازند» (2)ملاحظه ميشود كه گردانندگان
جوامع امروزى هويت انسان را چگونه دگرگون نموده و حق و حقيقتى را كه
بايستى متن حيات مردم بوده باشد،چگونه از درونشان پاك ميكنند.
تا آنجا كه فروم ميگويد: «واقعيتهاى كنونى حقيقى نيستند،بلكه ساخته و پرداخته تبليغات ميباشند.
قسمت بعدی:دست كارى در مغز و روان چگونه صورت ميگيرد؟با یاری حضرت الله ادامه دارد..
شرح از علامه جعفری
پى نوشت ها:
1-الحجر آيه 29.
2-جامعه سالم-اريش فروم-ترجمه آقاى اكبر تبريزى ص 239.
3-همين ماخذ.