loading...
آخرالزمان
آخرین ارسال های انجمن
فاطمه بازدید : 408 پنجشنبه 20 فروردین 1394 نظرات (0)
عالم بزرگوار، عراقي (ره) در کتاب «دارالسّلام» مي نويسد:
ملّا قاسم رشتي (ره) نقل کرده است:
به اصفهان رفتم و به مقبره ي تخت فولاد، روزي که پنجشنبه نبود، روانه شدم. چون در آن ديار غريب بودم، نمي دانستم که مردم آن شهر فقط شب هاي جمعه به زيارت اهل قبور مي روند و در ديگر ايّام، مقبره خالي از مردم است و چيزي در آنجا يافت نمي شود.

وقتي در خيابان قدم بر مي داشتم، ميل داشتم که قلياني بکشم. خادمي که همراه من بود گفت: در اين اطراف جز شب هاي جمعه چيزي پيدا نمي شود.
من هم گفتم: زيارت اهل قبور را براي کشيدن قليان ترک نمي کنم و داخل قبرستان شدم و شروع به قرائت فاتحه کردم. ناگاه مردي را در شکل و هيئت درويش ها مشاهده نمودم که در گوشه ي حياط نشسته بود.
آن شخص گفت: «ملّا قاسم؛ چرا وقتي وارد شدي، طبق سنّت پيامبر (ص) سلام نکردي؟» شرمنده شدم و از او معذرت خواستم و گفتم: دور بودم و مي خواستم وقتي نزديک شدم سلام کنم.

فرمود: «نه، شما اهل علم ادب نداريد». هيبتش بر دلم افتاد و به او نزديک شدم و سلامش نمودم.
جوابم داد و نام والدين مرا برد. گفت: «آنها فرزند پسر نداشتند و پدرت نذر کرد که اگر خداوند به او فرزند پسري عنايت کند، او را از اهل حديث و از نيکان قرار دهد. آنگاه خدا تو را به او عنايت کرد و او هم به نذرش وفا نمود».
گفتم: بلي؛ اين را شنيده ام. سپس گفت: «اگر مي خواهي قليان بکشي در کيسه ي من موجود است، بردار و آماده کن تا با هم بکشيم».
قصد کردم که به خادمم دستور دهم، ولي به مجرّد اين نيّت و همين که از دلم خطور کرد به من گفت: «نه، خودت آماده کن». گفتم: چشم و قليان را آماده نمودم و کشيدم، سپس به او دادم، او هم کشيد و به من بازگردانيد، آنگاه چنين گفت: چند روز قبل به اينجا آمدم و هيچ ميلي به اهل اين شهر و به داخل شدن در اين شهر نداشتم. در اين مقبره ، قبور تعدادي از پيامبران است، برخيز و آن ها را همراه من زيارت کن.

پس برخاست و کيسه اش را برداشت و با هم رفتيم تا به جايي رسيديم، گفت: «اينجا قبور انبيا است» و آنگاه زيارتي خواند که من هرگز در کتاب ها آن را نديده بودم. به هر حال، همراه او خواندم، سپس از قبر ها دور شد و گفت: «من عازم مازندران هستم، مي تواني از من چيزي بخواهي». از او خواستم که به من علم کيميا را بياموزد.
گفت: «آن را به تو نمي آموزم»،
اصرار ورزيدم.
گفت: «رزق و روزي هر کس مقدّر و معيّن شده و آنچه مي خواهي در اواخر عمرت به تو مي رسد».
گفتم: چه مي شود اگر من از فقر و فلاکت نجات يابم؟
گفت: «دنيا ارزشي ندارد».
گفتم: به خاطر دوستي و حبّ دنيا اين تقاضا را از تو نکردم.
گفت: «پس چرا فقط از امور دنيوي تقاضا نمودي؟»
ولي من همچنان به خواسته ي خود پافشاري کردم.
گفت: «اگر در مسجد سهله مرا ديدي، خواسته ات را بر آورده مي کنم».
گفتم: پس دعايي به من تعليم نما.
گفت: دو تا دعا به تو ياد مي دهم؛ يکي به تو اختصاص دارد و ديگري براي همگان و اگر مؤمن گرفتاري آن را بخواند، حتماً مؤثّر واقع مي شود، سپس آن دعا ها را برايم خواند.
گفتم: متأسفانه، قلمي ندارم تا دعا ها را بنويسم و قدرت حفظ کردن آن را هم ندارم.
گفت: در کيسه ي من قلم و کاغذ است، بردار.
دست در کيسه نمودم و با تعجّب ديدم که قليان و ديگر وسايلي که قبلا بود در آن نيست و فقط دوات و قلم و کاغذي به اندازه ي نياز و نوشتن آن دو دعا موجود بود.
مضطرب شدم و سر به طرف زمين نهاده، مهيّاي نوشتن شدم. دعاي اوّلي را املاء کرد و من نوشتم. به دعاي دوّم که رسيد اين گونه قرائت کرد:
«يا محمّد و يا عليّ يا فاطمة يا صاحب الزّمان ادرکني و لا تهلکني؛ اي محمد، اي علي، اي فاطمه، اي صاحب زمان مرا درياب و هلاکم نکن».
من در عبارت دعا تأملي کردم و او همين که ديد به فکر فرو رفته ام، گفت: «آيا عبارت را غلط مي داني؟» گفتم: آري زيرا خطاب به چهار نفر است و فعل آن بايد جمع باشد.

گفت: «اشتباه نمودي، اکنون نظم دهنده ي اين عالم، امام زمان علیه السلام است و غير از او در عالم تصرّف نمي کند و در دعا آن سه بزرگوار يعني حضرت محمّد، علي و فاطمه (س) را شفيعان نزد امام عصر علیه السلام قرار مي دهيم و فقط از او استمداد مي کنيم».
ديدم سخن متيني مي گويد، پس دعا را نوشتم ولي وقتي سر بلند کردم کسي را نديدم. از خادم درباره ي او سؤال کردم.
گفت: من کسي را نديدم، با حالتي که در من سابقه نداشت به شهر بازگشتم و وارد خانه ي حاجي کرباسي شدم.
او گفت: آيا تبي بر تو عارض گشته است؟ گفتم: خير و ماجرا را برايش تعريف کردم.
او گفت: اين دعا را شيخ محمّد بيد آبادي به من ياد داد و من در پشت کتاب دعا آن را نوشتم. برخاست و کتاب را آورد، ولي در آن چنين بود: «أدرکوني و لا تهلکوني». آن را پاک کرد و نوشت: «أدرکني و لا تهلکني».

منبع:ماهنامه ي موعود شماره ي 100

فاطمه بازدید : 378 شنبه 22 تیر 1392 نظرات (0)
زنهار اى جان برادر! تا حديث‏بيمارى روح را سهل نگيرى، و معالجه آن را بازيچه‏نشمارى، و مفاسد اخلاق رذيله را اندك ندانى، و صحت روح را به صحت‏بدن قياس‏نكنى.
و چگونه عاقل چنين قياس كند، و حال آنكه مقصود از صحت‏بدن از براى‏كسانى كه از روح و صلاح و فساد آن فراموش كرده‏اند، نيست مگر زندگانى پنج روزه‏دنيا، و زيست كردن در اين عاريت‏سرا.

و بر مرض آن مفسده‏اى مترتب نمى‏شود مگربازماندن از لذات خسيسه جماع و غذا و امثال اينها.و اما اخلاق ذميمه كه بيمارى روح‏از آنها است، باز مى‏دارد آدمى را از رسيدن به لذت سعادت ابد، و پادشاهى سرمد.وهر يك از آنها پرده‏اى است ظلمانى، كه مانع «اشراقات‏» (35) انوار الهيه، و عايق فيوضات «نفحات‏» (36) رحمانيه است، 
و مسامحه در معالجات آنها آدمى را به هلاكت دائمه وشقاوت ابديه مى‏رساند.و صحت روح و اتصاف آن به محاسن اخلاق باعث زندگانى‏ابدى و حيات حقيقى است.


و بعد از آنكه ساحت نفس انسان از اخلاق ناپسند، پاك، و به صفات ارجمند به‏ترتيب مقرر آراسته گردد، مستعد قبول فيضهاى غير متناهيه «رب الارباب‏» ، (37) بلكه به‏سبب آن رفع حجاب مى‏شود.و صور جميع موجودات در آئينه دلش ظاهر مى‏شود،و در اين هنگام موجودى مى‏شود تام الوجود، ابدى الحيات، «سرمدى البقا» ، (38) قامتش‏سزاوار خلعت‏خلافت الهيه، و «تاركش‏» (39) لايق تاج سلطنت و رياست معنويه.و مى‏رسدبه بهجتها و لذتهائى كه هيچ ديده مانند آن نديده، و به خاطر هيچ آفريده نگذشته.
و از اين رواست كه سيد رسل - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده:
«لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض‏»
يعنى:
[i]«اگرنه اين مى‏بود كه لشكر شياطين اطراف دلهاى بنى آدم را فرا گرفته‏اند، هر آئينه مشاهده مى‏كردند حقايق موجودات «عوالم علويه و سفليه‏» (40) را، و مطلع مى‏شدند بر آثار قدرت كامله حق - سبحانه و تعالى - در آنها» . (41)[/b]


همچنان كه تطهير نفس از جميع صفات خبيثه، مورث رفع جميع «پرده‏هاى ظلمانيه‏» ، (42) و كشف حقايق جميع موجودات امكانيه مى‏گردد.

و همچنين ازاله بعضى ازآنها نيز باعث صفائى و روشنايى در نفس مى‏شود.و بالجمله به قدرى كه آئينه نفس اززنگ كدورات عالم طبيعت پاك مى‏شود صور موجودات عوالم قدس در آن ظاهرمى‏گردد، و به همان مقدار سزاوار بساط قرب پروردگار مى‏شود.



مفاسد بيمارى نفس و فوائد صحت آن و به اين سبب خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله‏و سلم - فرموده‏اند:
«ان لى مع الله حالات لا يحتملها ملك مقرب و لا نبى مرسل‏» . (43)
يعنى:
«مرا با خداى حالاتى چند است كه هيچ ملك مقربى و پيغمبر مرسلى طاقت و توانائى آن را ندارد» .
و هر كسى كه در مقام سلوك راه سعادت باشد، و مراقبت از احوالات خود نمايد،به قدر استعداد و قابليت‏خود بر مى‏خورد به آنچه مى‏رسد به او از الطاف ربانيه وفيوضات رحمانيه، و ليكن فهم ما ادراك فوق رتبه خود را نمى‏كند اگر چه بايد از بابت‏ايمان به بعثت، تصديق و اقرار به آن نمايد.همچنان كه ما ايمان داريم به نبوت و خواص‏پيغمبرى و ليكن حقيقت آنها را نمى‏شناسيم.و عقول قاصره ما احاطه به كنه آنهانمى‏كند، چنانچه احاطه ندارد جنين به عالم طفل، و طفل نمى‏داند عالم مميز را، و مميزعامى نمى‏فهمد عالم علماء را، و علماء نمى‏شناسند عالم انبياء و اولياء را.


و به حكم عنايت ازليه درهاى رحمتهاى غير متناهيه الهيه بر روى هر كسى گشاده، وبخل و «ضنت‏» (44) از براى احدى نشده، و ليكن رسيدن به آنها موقوف است‏به اينكه آئينه‏دل صيقل داده شود، و از كدورات عالم طبيعت پاك شود، و زنگ اخلاق ذميمه از آن‏زدوده گردد.پس حرمان از انوار فيوضات الهيه، و دورى از اسرار ربوبيه، نه از بخل‏مبدا فياض است، «تعالى شانه عن ذلك‏» (45) بلكه از پرده‏هاى ظلمانيه ذمايم صفات وعوايق جسمانيه است كه بدن آدمى را احاطه نموده است.
هر چه هست از قامت ناساز بى‏اندام ماست‏ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست‏و مخفى نماند كه آنچه از علوم و معارف و اسرار كه آدمى به واسطه تطهير نفس وتصفيه آن مى‏فهمد، نه مانند اين علومى است كه از «مزاوله‏» (46) كتب رسميه و ادله عقليه‏گرفتاران عالم طبيعت و محبوسان زندان و هم و شهوت مى‏فهمند، بلكه آنها علوم‏حقيقيه نورانيه‏اند كه از انوار الهيه و الهامات حقه ربانيه مستفاد شده‏اند.و چندان ظهورو جلا و نورانيت و صفا از براى آنها هست كه قابل شك و شبهه نيستند، و اين علمى‏است كه حضرت فرمودند:
«انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يريد» . (47)
«يعنى: علم، نورى است كه حق - تعالى - مى‏افكند آن را در هر دلى كه مى‏خواهد».
و حضرت امير مؤمنان - عليه السلام - دركلمات بسيار، اشاره به اين علم فرموده‏اند، و از آن جمله در وصف راستين از علمامى‏فرمايند:
«هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى‏» (48) .
يعنى:
«علم به ايشان هجوم آورده است، ايشان به بصيرت و بينائى و به‏حقيقت روح و يقين رسيده‏اند.و نرم و آسان شده است از براى ايشان، آنچه سخت ومشكل است‏بر ديگران از اهل عيش و تنعم در دنيا، و يار و انيس شده‏اند، آنچه‏وحشت مى‏كنند از آن جاهلان، و زندگانى مى‏نمايند در دنيا به بدنهايى كه روح آنهاتعلق به عالم اعلى دارد» .
و در مكان ديگر مى‏فرمايد:
«قد احيى عقله، و امات نفسه، حتى دق جليله، و لطف غليظه، و برق له لامع كثير البرق، فابان له الطريق، و سلك به السبيل‏» . (49)
يعنى:
«زنده كرد دل خود را و ميرانيد نفس خود را، تا آنكه ناهموارى و درشتى او لطيف و هموار شد. و درخشيد از براى او نورى درخشنده.پس ظاهر و هويدا كرد از براى او راه حق را، وبرد او را در راه، تا رسانيد او را به مطلوب‏» .


وليكن، مادامى كه صفحه دل از نقوش اخلاق ذميمه پاك نگردد، اين قسم علم ومعرفت در آن مرتسم نشود،
زيرا كه علوم و معارف، عبادت باطنى است، همچنان كه‏نماز، طاعت ظاهر است.و همچنان كه تا ظاهر از جميع نجاسات ظاهر، پاك نباشد نمازصحيح متحقق نمى‏شود، همچنين تا از باطن، جميع نجاسات باطنيه را كه صفات خبيثه‏است زايل نكنى، نور علم صحيح مبرا از شوائب شبهات بر آن نمى‏تابد.و چگونه‏مى‏تواند شد كه دل ناپاك، منزل علوم حقه شود، و حال اينكه افاضه علوم بر دلها ازعالم «لوح محفوظ‏» (50) به وساطت ملائكه مقدسه است كه وسائط فيض الهى هستند. 


. تابش‏ها، درخشش‏ها
36. نسيم‏ها.يعنى: مانع تجليات نسيم رحمانى است.
37. مراد ذات حق است‏به اعتبار اسم اعظم و تعين اول، كه منشا تمام اسماء، و صفات است.فرهنگ معارف‏اسلامى، ج 2، ص 901.
38. هميشه زنده و جاودان، باقى.
39. تارك به معناى سر، و فرق سر است.
40. مراد از «عالم سفلى‏» عالم ماده و طبيعت ناسوت است.و مراد از «عالم علوى‏» عالم ماوراء طبيعت، و عالم‏ملكوت و جبروت است.
41. بحار الانوار، ج 70، ص 59، ح 39.
42. مراد تاريكى‏هائى است كه در اثر گناه، روى قلب انسان احساس مى‏شود.
43. بحار الانوار، ج 82، ص 243. (در مصدر بجاى «لا يحتملها» كلمه «لا يسعنى‏» ذكر شده)
44. دريغ.
45. خداوند - متعال - بالاتر و برتر از آن است كه محروميت افراد از انوار فيض الهى را به او نسبت داد.
46. ممارست.
47. بحار الانوار، ج 1، ص 225، ح 17
48. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1158، حكمت 139.
49. مدرك فوق، ص 692، خطبه 210.
50. او همان لوحى است در نزد خداوند، كه از هر گونه تغيير و تبديل و تحريفى محفوظ است، و همه حقايق‏عالم و حوادث آينده و گذشته در آن درج است.در مقابل آن، لوح «محو و اثبات‏» است كه امورات نوشته در آن باتوجه به شرائط و موانع، قابل تغيير است.ر ك: تفسير نمونه، ج 21، ص 9 و ج 10، ص 241.و بحار الانوار، ج‏57، ص 375.و حق اليقين علامه شبر، ج 1، ص 78.و اسفار، ط قديم، ج 3، ص 62.

ادامه دارد . . .
 
فاطمه بازدید : 436 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

اگر خواهى خود را بشناسى، بدان كه: 

هر كسى را از دو چيز آفريده‏اند: يكى اين بدن‏ظاهر، كه آن را تن گويند، و مركب است از: گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى وغير اينها.و آن از جنس مخلوقات همين عالم محسوس است، كه عالم جسمانيات‏است.و اصل آن مركب از عناصر چهارگانه است كه «خاك، آب، باد و آتش‏» است، وآن را به همين چشم ظاهرى مى‏توان ديد.


و يكى ديگر «نفس‏» است كه آن را روح و جان و عقل و دل نيز گويند، و آن‏جوهرى است «مجرد» (10) از عالم ملكوت، و گوهرى ست‏بس عزيز از جنس فرشتگان و «عقول قادسيه‏» ، (11) و درى است‏بس گرانمايه از سنخ مجردات، كه خداى - تعالى - به‏جهت مصالحى چند - كه شمه‏اى از آن مذكور خواهد شد - به قدرت كامله خود ربطى‏ميان آن و اين بدن ظاهرى قرار داده و او را مقيد به قيد علاقه اين بدن و محبوس درزندان تن نموده، تا وقتى معين و اجلى موعود، كه قطع علاقه نفس از بدن مى‏شودرجوع به عالم خود مى‏كند.


و اين نفس را به چشم ظاهر نتوان ديد بلكه ديده نمى‏شود مگر به بصيرت باطنيه.وهر گاه حديث نفس يا روح، يا جان، يا دل، يا عقل مذكور شد همين جزء اراده مى‏شود،بلكه هرگاه انسان و آدم نيز گفته شود، به غير از اين، چيز ديگر مراد نيست، زيرا - چنانكه مذكور خواهد شد - حقيقت انسان و آدمى همين است. 
پس بدن، آلتى است از نفس كه بايد به آن حالت‏به امورى چند كه مامور است قيام‏نمايد.


و بدان كه: شناختن حقيقت «بدن‏» ، امرى است‏سهل و آسان، زيرا دانستى كه آن ازجنس ماديات است و شناخت‏حقايق ماديات، چندان صعوبتى ندارد.و اما «نفس‏» ، چون كه از جنس مجردات است‏به حقيقت او رسيدن و او را به كنه، شناختن در اين‏عالم ميسر نيست، - رو مجرد شو مجرد را ببين - 

و از اين جهت‏بود كه بعد از آنكه‏حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - شرح حقيقت او را خواستند حضرت بيان‏نفرمود، خطاب رسيد كه:


«و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى‏» (12) 
يعنى: «از تو از حقيقت روح سئوال‏مى‏كنند، بگو كه «روح‏» از امور پروردگار است و از عالم امر (13) است‏» . 
و بيش از اين رخصت نيافت كه بيان كند.


بلى هر گاه نفس انسانى خود را كامل نموده باشد، بعد از قطع علاقه از بدن و حصول تجرد از براى آن مى‏تواند شد كه آن را بشناسد.بلكه هر گاه در اين عالم نيز كسى نفس‏خود را كامل نموده باشد و بخواهد به سر حد كمال برساند و علاقه او از بدن كم شود،دور نيست كه تواند فى الجمله معرفت‏به نفس بهم رساند. 


10. «مجرد» يعنى عارى از قيد و شرط، و لواحق و ضمائم.حكما، مجرد به امرى مى‏گويند كه روحانى محض‏بوده و مخلوط با ماده نباشد، مانند عقول و نفوس مدبره انسانى.فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 1696. 
لاهيجى در تقسيم عوالم گويد: اول عالم جبروت است...كه مجرد از ماده و صورت و مدت است دوم عالم‏ملكوت است كه مجرد از ماده و مدت است‏سوم عالم ملك است و آن عالم اجساد است.رك: فرهنگ معارف‏اسلامى ج 1 ص 630. 
11. مراد همان «عقول ده‏گانه‏» بنابر نظريه فلاسفه «مشاء» و «عقول‏» انوار بى‏شمار بنابر نظريه حكماء اشراق‏مى‏باشد، كه معتقدند: صادر اول از ذات حق و واسطه فيض آن عقول مى‏باشند.فرهنگ معارف اسلامى، ج 2،ص 1270- 1293 
12. اسراء، (سوره (17)، آيه 85. 

13. عالم مجردات را «عالم امر» مى‏نامند كه به امر تكوينى الهى از «كتم عدم‏» [جهان نيستى] به وجودآمده‏اند، و بر حسب امر تكوينى، دفعة واحدة پديدار گشته‏اند.فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1227. (جهت‏اطلاع بيشتر به تفسير الميزان، ج 13، ص 210«طبع اول‏» مراجعه شود) . 

ادامه دارد . . .

فاطمه بازدید : 401 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

شناختن خود، موجب شوق به تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق و باعث‏سعى در دفع «رذائل‏» (4) مى‏گردد،

زيرا كه آدمى بعد از آنكه حقيقت‏خود را شناخت ودانست كه: 

حقيقت او «جوهرى‏» (5) است از «عالم ملكوت‏» ، (6) كه به اين عالم جسمانى‏آمده باشد، كه به اين فكر افتد كه: چنين جوهرى شريف را عبث و بى‏فايده به اين عالم‏نفرستاده‏اند، واين گوهر قيمتى را به بازيچه در صندوقچه بدن ننهاده‏اند، و بدين سبب‏در صدد تحصيل فوائد تعلق نفس به بدن بر مى‏آيد، و خود را به تدريج‏به سر منزل‏شريفى كه بايد مى‏رساند.


و گاه است كه گوئى: من خود را شناخته‏ام، و به حقيقت‏خود رسيده‏ام.زنهار زنهار،كه اين نيست مگر از بى‏خبرى و بى‏خردى.عزيز من چنين شناختن را كليد سعادت‏نشايد، و اين شناسائى ترا به جائى نرساند، كه ساير حيوانات نيز با تو در اين شناختن‏شريك‏اند، و آنها نيز خود را چنين شناسند.
زيرا كه: تو از ظاهر خود نشناسى مگر سر وروى و دست و پاى و چشم و گوش و پوست و گوشت، و از باطن خود ندانى مگر اين‏قدر كه چون گرسنه شوى غذا طلبى، و چون بر كسى خشمناك شوى در صدد انتقام‏برآئى، و چون شهوت بر تو غلبه كند مقاربت‏خواهش نمائى و امثال اينها، و همه‏حيوانات با تو در اينها برابرند.


پس هرگاه حقيقت تو همين باشد از چه راه بر «سباع‏» (7) و «بهائم‏» (8) ، مفاخرت‏مى‏كنى؟ و به چه سبب خود را نيز از آنها بهتر مى‏دانى؟ و اگر تو همين باشى به چه سبب‏خداوند عالم ترا بر ساير مخلوقات ترجيح داده و فرموده: 
«و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا» 
يعنى: «ما تفضيل داديم فرزندان آدم را بر بسيارى از مخلوقات خود» (9) .


و حال اينكه در اين صفات و عوارض، بسيارى از حيوانات بر تو ترجيح دارند.


پس بايد كه: حقيقت‏خود را طلب كنى تا خود چه چيزى، و چه كسى، و از كجاآمده‏اى، و به كجا خواهى رفت.
و به اين منزلگاه روزى چند به چه كار آمده‏اى، تو رابراى چه آفريده‏اند.و اين اعضا و جوارح را به چه سبب به تو داده‏اند، و زمام قدرت واختيار را به چه جهت در كف تو نهاده‏اند. 

و بدانى كه: سعادت تو چيست، و از چيست، و هلاكت تو چيست.


و بدانى كه: اين صفات و ملكاتى كه در تو جمع شده است‏بعضى از آنها صفات‏بهايم‏اند، و برخى صفات سباع و درندگان، و بعضى صفات شياطين، و پاره‏اى صفات‏ملائكه و فرشتگان.


و بشناسى كه: كدام يك از اين صفات، شايسته و سزاوار حقيقت تو است، و باعث‏نجات و سعادت تو، تا در استحكام آن بكوشى.

و كدام يك عاريت‏اند و موجب خذلان‏و شقاوت، تا در ازاله آن سعى نمائى.



و بالجمله آنچه در آغاز كار و ابتداى طلب، بر طلب سعادت و رستگارى لازم‏است آن است كه: سعى در شناختن خود، و پى‏بردن به حقيقت‏خود نمايد، كه بدون آن‏به سر منزل مقصود نتوان رسید.


4. جمع رذيله، و به معنى فرومايگى، پستى و ضد فضيلت است. 
5. معرب گوهر است، يعنى چيز گران قيمت و با ارزش.و در فلسفه، لفظ «جوهر» ، بر عقول و نفوس مجرده‏نيز اطلاق مى‏شود.فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 658. 
6. عالم فرشتگان، عالم عقول و نفوس مجرده كه مافوق عالم ناسوت و ماده است
7. جمع «سبع‏» است‏يعنى حيوانات درنده. 
8. چهارپايان و هر حيوانى غير از درندگان است. 

9. اسراء، (سوره 17)، آيه 70. 

ادامه دارد . . .

فاطمه بازدید : 422 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

بسم رب النور العظیم 

در این مجموعه تاپیکهای دنباله دار سعی میشه گزیده هایی از سخنان عالم بزرگوار ملا احمد نراقی را در باب اخلاقیات در خدمت دوستان قرار داده بشه.
عزیزان می تونن کتاب معراج السعاده ملا احمد نراقی رو دانلود کنن:


دانلود کتاب حاج احمد نراقی>>>معراج السعاده



.
.
نکته:مباحثی که در این تاپیک مطرح میشه عینا از روی کتاب اصلی برای شما عزیزان تایپ شده است،با دانلود کتاب می توانید مباحث را یکجا داشته باشید.

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

اولین مبحث در باب شناخت یا معرفت نفس هست که در رابطه طولی با شناخت یا معرفت خداوند قرار میگیرد.ملا احمد در این باره میگوید:


بدان كه كليد سعادت دو جهانى، شناختن نفس خويشتن است، زيرا كه شناختن آدمى‏خويش را اعانت‏بر شناختن آفريدگار خود مى‏نمايد.
چنانكه حق - تعالى - مى‏فرمايد: «سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق‏»
يعنى: «زود باشد كه‏بنمائيم به ايشان آثار قدرت كامله خود را در عالم و در نفسهاى ايشان، تا معلوم شودايشان را كه اوست پروردگار حق ثابت‏» . (1) 
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - منقول است كه: «من عرف نفسه فقدعرف ربه‏»

يعنى: «هر كه بشناسد نفس خود را پس به تحقيق كه بشناسد پروردگار خودرا» . (2)


و خود اين ظاهر و روشن است كه: 
هر كه خود را نتواند بشناسد به شناخت ديگرى چون تواند رسيد، زيرا كه هيچ چيز به تو نزديك‏تر از تو نيست، چون خود را نشناسى ديگرى را چون شناسى؟




تو كه در علم خود زبون (3) باشىعارف كردگار چون باشى 

==================================
1. فصلت (سوره 41)، آيه 53. 2. بحار الانوار، ج 2، ص 32، ح 23. 


3. ناتوان، عاجز. 

پی نوشت:ادامه دارد . . .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    آیا از عملکرد سایت و موضوعات راضی هستید؟
    بیشترین مطالب درباره چی باشن؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 413
  • کل نظرات : 189
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 141
  • آی پی امروز : 69
  • آی پی دیروز : 100
  • بازدید امروز : 155
  • باردید دیروز : 237
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,563
  • بازدید ماه : 3,765
  • بازدید سال : 38,405
  • بازدید کلی : 578,553