loading...
آخرالزمان
آخرین ارسال های انجمن
فاطمه بازدید : 449 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد
لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است
هر زمان از دل پردرد صدا برخیزد
آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند
وقت نقاره زدن ناله ی ما برخیزد
جراتش نیست کسی حرف جهنم بزند
گر پیِ کار گنهکار ز جا برخیزد
زائر آن است که در کوی تو اتراق کند
آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد ؟
تا به دست کرم تو به نوایی نرسد
از سر راه محال است گدا برخیزد
بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند
از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد
حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد
حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد
.
.
بر نمی گردم از این پنجره رویایی
تا تبسم بوزد از لب آن دریایی
صحن در صحن حرم اشک کبوتر جاری ست
موج در موج تنیده ست به هم شیدایی
چشم ها دوخته بر قامت گلدسته یار
شور بر پا شده از این همه بی پروایی
من که سنگینی صد شعله به دوشم دارم
عشق باریده بر این دل شده صحرایی
خیز ای عشق مرا رخصت دیداری ده
تا در آغوش کشم گنبدت ای مینایی
دست ها باز هم آهنگ شکفتن دارند
باز هم دست مرا گیر تو ای دریایی

.
.
میگریم آنقدر که کمی وا شود دلم
در بین زائران شما جا شود دلم
بر بال کفتری دل خود را نوشته ام
باید کدام صحن تو انشا شود دلم ؟
یوسف اگر تویی جگر غرق خون کم است
کاری کن ای عزیز زلیخا شود دلم
آنقدر نذر کرده ام آقا که روز حشر
با دست پر محبتت امضا شود دلم
اکسیر کن مرا به عیار نگاه خود
چون طاق صحن کهنه مطلا شود دلم
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”
عاشق شدم که حضرت عیسی شود دلم
دارد دوباره می ترکد بغض عاشقت
قدری بخند بلکه که خنثی شود دلم
مخفی شده ست کنج ضریح تو روح من
دست مدد بگیر که پیدا شود دلم
.
.
پر از اعجاز ، پر از همهمه سقاخانه
منم و زمزمه ی مبهمِ سقاخانه
به تن پنجره فولاد گره خوردم تا
روی زخمم بچکد یک نمِ سقاخانه
می گذارم حجرالبغض دلم را پای
سبز نیلوفری پرچمِ سقاخانه
آمدم خسته و لب تشنه تر از اسماعیل
تا بنوشانی ام از زمزمِ سقاخانه
منم و شیشه ی بغضی که ترک خواهد خورد
عاقبت یک شب ابری دمِ سقاخانه
“نیره کاشی”
.
.
مرغ دلم پر زند بر سر کوی رضا
دست نیازم بود باز به سوی رضا
آرزویم این بود تا دم مردن شود
چشم گنه کار من باز به سوی رضا
خلق جهان زائرند از همه سو کعبه را
کعبه بود در حجاز زائر کوی رضا
با نفس عیسویش ، با دم جانبخش خویش
جان مسیحا بود زنده ز بوی رضا
بر بدنش می شود آتش دوزخ حرام
هر که خورد قطره ای آب ز جوی رضا
کشور ایران فقط نیست به او متکی
زندگی کائنات بسته به موی رضا
نیست عجب خضر اگر تشنه لب جام اوست
ساقی رضوان بود مست سبوی رضا
جرم و گناه و خطاست عادت دیرین من
عفو کرامت بود خصلت و خوی رضا
چند به شوق بهشت زائر این در شوی
جنت جنت بود روی نکوی رضا
“میثم” اگر از نماز آبروی مؤمن است
آب دهد بر نماز آب وضوی رضا

برچسب ها شعر , ولادت , امام , رضا , ع ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    آیا از عملکرد سایت و موضوعات راضی هستید؟
    بیشترین مطالب درباره چی باشن؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 413
  • کل نظرات : 189
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 141
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 192
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 456
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 8,360
  • بازدید سال : 43,000
  • بازدید کلی : 583,148